کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت» اکنون یکی از شناختهشدهترین و پرمخاطبترین رمان های «علمی تخیلیِ» تاریخ در نظر گرفته می شود، اما این کتاب به هیچ وجه موفقیتی یکشَبه نبود. ناشرین آن را نپذیرفتند، منتقدین روی خوش به آن نشان ندادند، و مخاطبین نیز حتی تا امروز، دیدگاه هایی کاملا متفاوت نسبت به بخش های مختلف روایت داشتهاند. در این مطلب قصد داریم به حقایقی کمتر شناختهشده از شاهکار «فرانک هربرت»، و سفر طولانی و پُر فراز و نشیب آن به تالار مشاهیر ژانر «علمی تخیلی» بپردازیم.
ترکیب دو ایده برای خلق داستان
«فرانک هربرت» در زمانی که نوشتن کتاب «تلماسه» را آغاز کرد، نام خود را به عنوان نویسندهای شایانتوجه مطرح کرده بود. رمان نخست او، کتاب «تحت فشار»، به صورت سریالی در سال 1955 انتشار یافت و مدتی بعد، در قالب کتابی مجزا با عنوان «اژدها در دریا» به چاپ رسید. کار روی این کتاب، علاقهای نسبت به مفهوم مذهب، روانشناسیِ رهبری، و چگونگی تأثیرگذاری این دو مفهوم بر ذهن انسان ها را در «هربرت» به وجود آورد. او به تحقیق، جمعآوری مطالب و مطالعهی حدود 200 کتاب پرداخت تا دربارهی این موضوعات، اطلاعات بیشتری کسب کند و مجموعهای از ایده های داستانی را گردآوری کند.
سفر «هربرت» در سال 1957 به مناطق کویری ایالت «اورگان»، برای او الهامبخش واقع شد. دیدن این که تپه های شنی چگونه بر زندگی و ظاهر محیط پیرامون خود تأثیر می گذاشتند، باعث شد «هربرت» به «بومشناسی» علاقه پیدا کند. او جهانی شکلگرفته از مناطق بیابانی را در ذهنش شکل داد، و همینطور یک «سیارهشناسِ» تنها که فکر نجاتِ آن جهان، تمام ذهنش را به خود مشغول کرده بود.
بذر این ایده با گذشت زمان رشد کرد و به نخستین طرح ها برای شکلگیریِ جهانی تبدیل شد که مدتی بعد، دنیای داستان «تلماسه» را شکل داد. اما ماهیت حقیقی داستان، زمانی شکل گرفت که این دنیای بیابانی با تحقیقات «هربرت» در مورد روانشناسیِ مفهوم «منجی» و پیروانش، در هم آمیخت.
عجوزه از درِ جانبی، واردِ عمارت شد و با عبور از راهرویی طاقدار به اتاق «پال» رسید. در آنجا لحظهای درنگ کرد و به داخل سرک کشید تا نگاهی به «پال» بیندازد که در تختخوابش آرمیده بود. پسرک که حالا بیدار شده بود، در کورسوی چراغِ معلقی که نزدیک به زمین شناور بود، پیکر تنومند زنی را می دید که در درگاه اتاقش، یک قدم جلوتر از مادرش ایستاده بود. چهرهی سایهوشِ پیرزن به جادوگران می مانست: موهای درهمتنیدهاش به تار عنکبوت شبیه بود و چشمانش، در تاریکیِ کلاهی که بر سر کشیده بود، به دو تکه جواهر براق.»—از کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت»
اخراج دبیر انتشارات برای چاپ رمان
کتاب «تلماسه» در نخستین هفته های پس از انتشار، با واکنش های چندان دلگرمکنندهای مواجه نشد. چندین عامل در این موضوع نقش ایفا کردند که دو مورد از آن ها، احتمالا طولانی بودن کتاب و قیمت حدودا 6 دلاری آن (معادل حدود 45 دلار کنونی) بود. «تلماسه» چیزی نبود که بسیاری از طرفداران ژانر «علمی تخیلی» انتظارش را داشتند و به همین خاطر، این اثر در ابتدا به فروش چندانی نرسید.
دبیر انتشارات «چیلتون» که با چاپ اثر موافقت کرده بود، اندکی بعد اخراج و کتاب «تلماسه» نیز یک شکستِ کامل در نظر گرفته شد. با این وجود، رمان «فرانک هربرت» درنهایت نام خود را به عنوان یکی از پرفروشترین رمان های «علمی تخیلی» در تاریخ مطرح کرد.
واکنشهای سرد منتقدین
ژانر «علمی تخیلی» در اواسط قرن بیستم تحت سلطهی داستان های ماجراجویانه، پرحادثه و سرشار از نبردهای فضایی با سلاح های لیزری بود. در چنین شرایطی، کتاب «تلماسه» از راه رسید: اثری که به شکل آشکار از رویدادهای اکشن و همچنین به تصویر کشیدن تکنولوژی های عجیب و غیرمنتظره، فاصله گرفته بود. منتقدین در ابتدا «هربرت» را به خاطر به حاشیه راندنِ صحنه های اکشن و تمرکز بر دلایلِ رقم خوردن رویدادها و عواقب آن ها، و کنار گذاشتن موضوعاتی همچون جنگ های دائمی با موجودات بیگانه، به سختی مورد انتقاد قرار دادند.
مشکل در انتشار دنبالهی داستان
کتاب «تلماسه» پس از انتشار، به تدریج به محبوبیت دست یافت اما این اتفاق به معنای پایان سختی ها و مشکلات نبود، زیرا مجلهای که نسخهی سریالیِ داستان را چاپ کرد بود، از انتشار دنبالهی داستان سر باز زد. نویسنده و ویراستار آمریکایی سرشناس، «جان کمبل»، در آن زمان اعتقاد داشت که مخاطبین به شخصیت های قهرمان علاقهمند هستند اما کتاب «مسیحای تلماسه»، قهرمان داستان قبلی را به شخصیتی متفاوت با ویژگی هایی نامرسوم در ژانر «علمی تخیلی» تبدیل می کند.
البته «هربرت» این کار را با آگاهی کامل انجام داده بود: یکی از تِم های رمان «تلماسه» را می توان این موضوع در نظر گرفت که که پیشوایان نیز مانند سایر انسان ها، شکنندهاند و نقص هایی دارند. درنهایت، مجلهای به نام «گَلِکسی»، داستان «مسیحای تلماسه» را پذیرفت و آن را در سال 1969 به انتشار رساند.
«پال» چشمانش را در پناه سایه های تختخواب به اندازهی دو شیارِ باریک باز کرد و به نظرش آمد که چشمان بیضیشکلِ براق و پرندهسانِ پیرزن نیز در پاسخ، بازتر و درخشانتر شد. پیرزن گفت: «حسابی استراحت کن شیطانک! فردا به تمام توان و استعدادهایت برای روبهرو شدن با قوم ستمگرِ من نیاز خواهی داشت.» و بعد، همراه مادر «پال» از اتاق بیرون رفت و در را محکم پشت سرش بست. «پال» همچنان بیدار بود. با خود گفت: «قوم ستمگر دیگر چیست؟» آن پیرزن، عجیبترین چیزی بود که در اوضاع و احوال آشفتهی اخیر دیده بود.—از کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت»
خلق بخشهایی از دنباله هنگام نوشتن داستان اصلی
«هربرت» همزمان با شکلگیری طرح کلی و ایده های داستان «تلماسه»، متوجه شد که داستانش بیش از اندازه بزرگ و وسیع است که فقط در قالب یک کتاب ارائه شود. او بخش هایی را که قرار بود در داستان اصلی جای بگیرند، مشخص کرد و سایر قسمت هایی را که به نظرش در روایت اولیه جایی نداشتند، کنار گذاشت. بخش هایی که کنار گذاشته شدند، بعدها در کتاب «مسیحای تلماسه» و کتاب «فرزندان تلماسه» مورد استفاده قرار گرفتند.
طرح پرسشهای بیشتر به جای پاسخ دادن به پرسشهای قبلی
«هربرت» بخش هایی از جزئیات مربوط به جهان «تلماسه» را بهعمد، بدون توضیح باقی گذاشت. دلیل این کار را می توان دو عامل در نظر گرفت؛ نخست این که «هربرت» نمی خواست تنها تصمیمگیرنده در جهان خیالی خود باشد—در داستانی دربارهی خطراتِ چشم داشتن به یک نفر برای همهی پاسخ ها، «هربرت» قصد نداشت کاری کند که مخاطبین تمام پاسخ ها را از او بخواهند. دوم این که او می خواست مخاطبین به شکلی عمیقتر وارد دنیای داستان شوند و بخش ها و معناهای مختص به خودشان را خلق کنند. مخاطبین کتاب «تلماسه» وادار می شوند در مورد دلایل تعدادی از رویدادهای داستان، از خودشان سوالاتی بپرسند.
شخصیت اصلی متفاوت
سیارهی بیابانیِ خیالیِ «هربرت»، در ابتدا قرار بود شخصیتی بومشناس به نام «لیِت کاینز» را در مرکز توجه خود داشته باشد. اما همزمان با این که لایه هایی متعدد از معنا و پیچیدگی در اثر شکل گرفت، کاراکتر «کاینز» جای خود را به ماجرای شخصیت هایی دیگر همچون «پال اترایدس» داد. با این حال، آرمان های «کاینز» در قالب بخشی از اهداف «پال اترایدس» در رمان باقی ماند و ماجرای خانوادهی او نیز به واسطهی حضور دخترش، «چِینی»، به بخشی از روایت اصلی تبدیل شد.
برای لحظهای نبضِ ترس از کف دستش گذشت، ولی آن را به هر زحمتی که بود، مهار کرد و گفت: «اینطور تربیتش کردهایم، حضرت والا.» «پال» با خود گفت: «از چه می ترسد؟» پیرزن، «پال» را با نگاهی کلی برانداز کرد: صورت بیضیشکلش شبیه به «جسیکا»، ولی استخوانیتر بود... موهای پدرش را داشت، ولی ابروهایش به پدربزرگ مادریاش—که نباید اسمش برده می شد—رفته بود و آن بینی باریک و پرتکبر و چشمان سبزش که مستقیم به او دوخته شده بود، به دوک سابق، پدربزرگ فقیدِ پدریاش می مانست. مادرروحانی با خود اندیشید: «او مردی بود که به راستی قدرِ جذبهای را که داشت می دانست، حتی در لحظهی مرگش.»—از کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت»
پایانی متفاوت با سایر بخشهای داستان
در رمان «تلماسه»، به شکل معمول خبری از صحنه های اکشن پرتعداد و طولانی نیست و در عوض، افکار درونی شخصیت ها به تفصیل ارائه می شود. اما پایانبندی داستان، همه چیز را تغییر می دهد. مخاطبین در بخش پایانیِ روایت با نبردها، قتل ها و رویارویی هایی دراماتیک مواجه می شوند که همگی بسیار نفسگیر و تأثیرگذار جلوه می کنند. هدف «هربرت» از تضاد آشکارِ پایانبندی داستان با بخش های قبلیِ روایت، تأکید بر این نکته بود که خیالپردازی در دنیای بزرگ «تلماسه» به پایان نرسیده، و رویدادهای بسیاری برای فهمیدن باقی مانده است.