«ارنستو ساباتو» نویسنده و روشنفکری آرژانتینی بود که از طریق آثارش در عرصه های مختلف، تأثیری ماندگار را بر زمانه و فرهنگ عصر خود گذاشت. اگرچه «ساباتو» بیش از هر چیز به خاطر آثار ادبی اش در سطح جهان شناخته شد، اما او نام خود را در سایر عرصه های دانش نیز مطرح کرد.
شاید بتوان او را یک «مرد رنسانس» نامید؛ کسی که مشارکت هایی مهم را در ادبیات، علم و فلسفه از خود بر جای گذاشت. این موضوع که او در همه ی حوزه های فعالیتِ خود موفق و تأثیرگذار ظاهر شد، گواهی بر نبوغ و خلاقیت این نویسنده است.با ما همراه شوید تا به شکل خلاصه به زندگی، آثار و میراث گوناگون «ارنستو ساباتو» بپردازیم.
شب ناآرامی را گذراندم. نه می توانستم طراحی کنم، نه نقاشی کنم. هرچند بارها سعی کردم چیزی را شروع کنم. برای قدم زدن از خانه بیرون رفتم. و ناگاه خودم را در خیابان «کوریینتس» یافتم. اتفاق بسیار عجیبی افتاد: جهان را با چشمانی رأفت آمیز و دلسوزانه می دیدم. این گفته ام را یادم می آید که می خواهم در نقل این داستان کاملا بی طرف باشم، و حالا می خواهم نخستین دلیل آن را با اعتراف به یکی از بدترین خطاهایم ابراز کنم. من همیشه با بی علاقگی به افراد نگاه کرده ام، حتی با نفرت و بیزاری—به خصوص به جماعت های مردم. همیشه از کنار دریا در تابستان، از بازی های فوتبال، از مسابقات، و تظاهرات بدم می آمد. نسبت به تنی چند از مردان، و تک و توکی زنان محبتی احساس کرده ام؛ بعضی از آن زنان را ستایش کرده ام (من آدم حسودی نیستم)، با بعضی دیگر احساس همدلی واقعی داشته ام. نسبت به کودکان همیشه با محبت و دلسوزی برخورد کرده ام، به خصوص وقتی با تلاش ذهنی سخت سعی کرده ام فراموش کنم که یک روز آن ها هم بزرگسالانی مانند دیگران می شوند.—از کتاب «تونل»
سال های آغازین
«ساباتو» در 24 ژوئن سال 1911 در شهر «روخاسِ» آرژانتین به دنیا آمد. خانواده ی پرجمعیت او، اهل ایتالیا و از طبقه ی متوسط جامعه بودند، و «ارنستو» دهمین در میان یازده فرزند خانواده بود. او پس از گذراندن اغلبِ سال های مدرسه در «روخاس»، به منظور تمام کردن دبیرستان به شهر «لا پلاتا» رفت و سپس در دانشگاه ملی همین شهر به تحصیل در رشته ی فیزیک پرداخت. علاوه بر این، «ساباتو» در «لا پلاتا» با همسر آینده اش «ماتیلد کاسمینسکی ریکتر» آشنا شد.
حزب کمونیست آرژانتین در سال 1934، «ساباتو» را به عنوان نماینده ی خود به شهر «مسکو» فرستاد. با این حال، «ساباتو» در فاصله ی میان پروازها در شهر «بروکسل» تصمیم گرفت که از این مأموریت اجتناب کند. او به پاریس رفت و در این شهر مدتی را روی نوشته هایش کار کرد. «ساباتو» پس از مدتی به «بوینس آیرس» بازگشت و تصمیم به ازدواج گرفت. او در سال 1937 دکترای خود را در فیزیک و ریاضیات از دانشگاه ملی «لا پلاتا» دریافت کرد و پس از آن تصمیم گرفت برای ادامه ی تحقیقاتش به پاریس برود. در 25 می سال 1938، فرزند نخست «ساباتو» با نام «خورخه فدریکو» به دنیا آمد.
«ساباتو» اندکی قبل از شروع جنگ جهانی دوم، به «ماساچوست» در ایالات متحده فرستاده شد. او در سال 1940 به آرژانتین بازگشت تا به عنوان استاد در دانشگاه ملی «لا پلاتا» به تدریس مشغول شود. «ساباتو» به تدریس دروس مهندسی پرداخت و در تحقیقاتی در مورد نظریه ی نسبیت و مکانیک کوانتوم همکاری داشت.
برای او این ساعت ها، زمان اندوه و دلتنگی بود: روزهای غم های برآشوبنده و تیره گون هنوز در راه بودند. این اندوه و دلمردگیِ او متناسب با حال و هوای آن پاییز «بوینس آیرس» به نظر می رسید، پاییزی نه تنها از برگ های پژمرده و ابرهای خاکستری و باران ریز، بلکه همچنین پریشانی و نارضایتی ای مبهم. هر کس به دیگری بی اعتماد بود، مردم با زبان های متفاوتی حرف می زدند، قلب ها با هم نمی تپید، آنطور که در زمانِ بعضی جنگ های فراگیر ملی، برخی پیروزی های جمعی پیش می آید. دو ملت در یک میهن بودند و آن دو ملت با هم دشمن خونی بودند، با رویی ترش به همدیگر می نگریستند. کینه توزی بین آن ها حاکم بود و «مارتین» خود را تنها احساس می کرد. درباره ی همه چیز از خود سوال می کرد: درباره ی زندگی و مرگ، درباره ی عشق و منطق، درباره ی وطنش و درباره ی سرنوشت انسان به طور کلی. اما این ها تأملات فلسفی ناب نبودند، چه افکار او ناخواسته به حرفهای «آله خاندرا» و خاطراتش بازمی گشتند. خاطراتی که پیرامون چشمهای سبز و خاکستری او، در میان قیافه ای خصمانه و تناقض آمیز می گردید.—از کتاب «قهرمانان و گورها»
روی آوردن به نویسندگی
«ساباتو» در سال 1943 تصمیم گرفت از تدریس فیزیک و ریاضی فاصله بگیرد و زمان خود را به شکل کامل به خلق هنری اختصاص دهد. او به مزرعه ای در شهر «کوردوبا» رفت که آب لوله کشی و برق نداشت، و نوشتن را آغاز کرد. «ساباتو» در این دوره با چندین مجله همکاری کرد و نقدهای متعددی نوشت. پس از مدتی، تراژدی به سراغ خانواده ی «ساباتو» رفت و پسر خانواده، «خورخه فدریکو» در یک سانحه ی رانندگی در سال 1955 جانش را از دست داد. همسر «ساباتو» حدود چهل سال بعد از دنیا رفت و خود او نیز تا حدود 100 سالگی به زندگی ادامه داد. «ارنستو ساباتو» در 30 آپریل سال 2011—یعنی 55 روز قبل از تولد 100 سالگی خود—بر اثر ابتلا به بیماری ذات الریه درگذشت.
ولی به طور کلی نوع بشر همیشه به نظرم نفرت انگیز رسیده است. برایم اهمیتی ندارد که به شما بگویم که بعد از مشاهده ی ویژگی خصلتی خاص، سراسر روز نمی توانستم غذا بخورم. یا در هفته نقاشی کنم. باورکردنی نیست که تا چه حد درجه ی آزمندی، حسادت، کج خلقی، ابتذال، مال اندوزی—به طور خلاصه طیف گسترده ی صفاتی که شرایط رقت بار ما را تشکیل می دهد—می تواند در چهره، در طرز راه رفتن، در نگاه بازتاب یابد. فقط طبیعی به نظر می رسد که پیش از چنین برخوردی، آدم نخواهد غذا بخورد یا نقاشی کند—یا حتی زندگی کند. با این همه می خواهم این را روشن کنم که این صفت برای من افتخارآمیز نیست. می دانم که این نشانی از غرور و خودپسندی است، و نیز می دانم که آزمندی و مال اندوزی و حرص و ابتذال غالبا نقطه ی خوشایندی در قلب من یافته اند. ولی همانطور که گفته ام، می خواهم این قصه را با بی طرفی کامل روایت کنم، و بر این گفته ام همچنان پایبندم.»—از کتاب «تونل»
فراتر از یک نویسنده
اگرچه جهان، «ساباتو» را به عنوان یک نویسنده می شناسد، همانطور که پیشتر اشاره کردیم، او در طول مسیر حرفه ای خود در بسیاری از عرصه های دیگر نیز فعالیت داشت. در ادامه، برخی از مشارکت های او در سایر حوزه ها را با هم مرور می کنیم.
- سیاست: «ساباتو» برای سال ها خود را یک «سوسیالیست» در نظر می گرفت. در حقیقت حزب سوسیالیست او را به عنوان یکی از نمایندگان خود انتخاب کرده بود. با این وجود، «ساباتو» پس از مدتی هم در آثارش و هم در مجامع عمومی از «سوسیالیسم» فاصله گرفت. او در عوض، حامیِ جامعه ای شکل گرفته بر اساس آزادی های فردی، «تمرکززدایی» و همکاری شد.
- فیزیک و ریاضیات: «ساباتو» کمک هزینه ای تحصیلی را دریافت کرد تا در «آزمایشگاه ماری کوری» در پاریس، درباره ی تشعشعات اتمی تحقیق کند. با این حال، مواجهه ی او با «سوررئالیسم» در فرانسه باعث شد او از پژوهش های علمی فاصله بگیرد.
- نقاشی: «ساباتو» در سال 1970 احساس کرد تمام حرف هایی را که می توانسته به عنوان یک نویسنده بیان کند، قبلا گفته است. به علاوه، ضعف در بینایی او را وادار کرد که خواندن و نوشتن را تا حدودی کنار بگذارد؛ و همین موضوع باعث شد «ساباتو» به شکل جدی به دنیای نقاشی وارد شود.
- فلسفه: اندیشه های فلسفی، یکی از علاقه های همیشگی «ساباتو» باقی ماند. او دانش را ارزشمند تلقی می کرد و آن را سرچشمه ی حقیقی آزادی انسان در نظر می گرفت. «ساباتو» چندین مقاله ی فلسفی نوشت و در آن ها انتقادهای تند و تیزی را به مفهوم «علم گرایی» ارائه کرد.
این احساسِ باز هم آزارنده تر و کشنده تر که «آله خاندرا» از او به عنوان ابزاری ساده استفاده می کرد، همانطور که بی شک از بسیاری افراد دیگر نیز استفاده کرده بود، بیشتر بر جان او سنگینی می کرد و مایه ی احساس حقارت او می شد: ابزاری ظاهرا برای انتقامی بی نهایت پیچیده و منحرف که «مارتین» به هیچ وجه نمی توانست درکش کند. به همه ی این دلایل، «بوردهنابه» میل داشت به «مارتین» همچون روحی خویشاوند بنگرد، نه فقط به علت احساس برادری در برابر دشمن مشترکشان، بل بدان سبب که «آله خاندرا» با جریحه دار کردن جوان بی پناهی مثل «مارتین»، خودش موجودی آسیب پذیرتر می شد، تا حدی که مورد حمله ی آدمی مثل «بوردهنابه» قرار گیرد—چنانکه گویی که کسی که از مردی ثروتمند به علت ثروتمند بودن او نفرت دارد، با پی بردن به این که این احساس پست و شرم آور است، در عوض به یکی از نقطه ضعف های زشت او (مثل تنگ نظری و خساستش) متوسل شود، تا بتواند بدون احساس نوعی عذاب وجدان از او متنفر باشد. ولی «مارتین» نمی توانست در آن لحظه هیچ یک از این حرف ها را به خوبی حلاجی کند؛ فقط بعدها بود که او توانست چنین کند.—از کتاب «قهرمانان و گورها»
وقتی به زندگی «ارنستو ساباتو» در قالب یک تصویر کلی می نگریم، ویژگی مشترکی که در میان همه ی فعالیت های او به چشم می خورد، علاقه ای عمیق به موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. البته این علاقه، چندین سِمت مهم را برای «ساباتو» به همراه آورد از جمله فعالیت در «یونسکو» و بخش فرهنگی وزارت خارجه. «ساباتو» در نهایت به خاطر اختلاف نظرهایی با هر دو سازمان، از ادامه ی همکاری با آن ها انصراف داد.
مثل این که بعد از هرگزی دالان ها به هم رسیده بودند... چه پندار ابلهانه ای! نه، دالان ها هنوز موازی بودند، همان طور که همیشه بودند، فقط حالا دیواری که آن ها را از هم جدا می کرد، مثل دیواری شیشه ای بود و من می توانستم «ماریا» را به صورت چهره ای خاموش و دست نیافتنی ببینم. و همه چیز به کنار، شاید فقط یک تونل وجود داشت، تاریک و خلوت: تونل من... و در یکی از قسمت های شفاف دیوار سنگی، من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می کند، در حالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور، جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی کردند.—از کتاب «تونل»
آثار ادبی «ساباتو»
منتقدین ادبی و مخاطبین بسیار زیادی در سراسر جهان، از آثار ادبی «ارنستو ساباتو» لذت برده اند و آن را تحسین کرده اند. در این بخش، به شکل خلاصه برخی از مهم ترین و مشهورترین کتاب های این نویسنده را با هم بررسی می کنیم.
- کتاب «تونل»: این رمان روانشناسانه که از دیدگاه اول شخص روایت می شود، مخاطبین را به دل مفاهیم اگزیستانسیالیستی می برد. شخصیت اصلی در زندان، در حال نوشتن درباره ی دلایل خود برای ارتکاب قتل است. اگرچه چندین ناشر در ابتدا کتاب «تونل» را نپذیرفتند، اما این رمان به محض انتشار با واکنش های مثبت از طرف منتقدین و نویسندگان، از جمله «آلبر کامو»، مواجه شد.
- کتاب «قهرمانان و گورها»: «ساباتو» این رمان را در 50 سالگی خود نوشت. بسیاری از علاقه مندان به ادبیات، این رمان را برجسته ترین رمان آرژانتینی در قرن بیستم در نظر می گیرند. اگرچه «ساباتو» در ابتدا قصد داشت این رمان را از بین ببرد، اما همسرش او را مجاب به انتشار اثر کرد.
- کتاب «فرشته ی ظلمت»: این اثر جذاب، یکی از کتاب های تجربیِ «ساباتو» به حساب می آید. پیرنگی آخرالزمانی با برخی از رویدادهای مهم در تاریخ آرژانتین و همینطور وقایع جهانی تأثیرگذار در قرن بیستم، در هم آمیخته می شوند.