ادبیات، همانند تمام هنرها، به شکل های مختلفی قابل تفسیر است، و تفسیر خود نویسنده تنها یکی از آن هاست. این موضوع باعث می شود سوالی در ذهن شکل بگیرد: تفسیر نویسنده ی یک اثر را تا چه میزان می توان تفسیر قطعی آن دانست؟ چنین مسئله ای بیش از یک دهه پیش برای نویسنده ی آمریکایی، «ری بردبری» پیش آمد. او در دانشگاه دولتی کالیفرنیا مشغول صحبت درباره ی شناخته شده ترین اثرش، کتاب «فارنهایت 451» بود و دانشجویان با پافشاری تکرار می کردند که موضوع اصلی این رمان، سانسورهای حکومتی است. بردبری با این گفته مخالف بود اما دانشجویان، توضیحات او (خود نویسنده) را درباره ی موضوع کتاب نمی پذیرفتند. بردبری پس از یک ساعت مشاجره با آن ها، از کوره در رفت و با عصبانیت، کلاس درس را ترک کرد.
گذشته از این ماجرا، اگر «سانسور» موضوع کتاب نیست، پس «فارنهایت 451» درباره ی چیست؟ خود بردبری اعتقاد دارد که شاهکارش، نه درباره ی سانسور بلکه درباره ی تکنولوژی است—به طور مشخص تر، در مورد تأثیرات رسانه که به عقیده ی او، «افیون جدید توده ها» بود. بردبری در طول کتاب می خواست به مخاطبین نشان دهد که تلویزیون و رسانه های «بی پایان و تهی از فکر»، نمی توانستند جایگزین مناسبی برای ادبیات و کتاب خواندن باشند. او در این رمان، علاوه بر پیش بینی دستگاه های تلویزیون امروزی، یکی دیگر از پرطرفدارترین ابزار سرگرمی و ارتباطی را پیش بینی کرد: هدفون های درون گوش (Air Pod کنونی) که باعث می شد افراد آنقدر سرشان شلوغ باشد که زمانی برای فکر کردن نداشته باشند.
پدربزرگم می گفت: هر کسی باید وقت مُردن یه چیزی پشت سرش باقی بذاره. یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش. یا یه باغ سرسبز. یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. اینجوری وقتی مُردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه می کنن، تو رو می بینن. می گفت، مهم نیست که چی کار کردی، تا وقتی که یه چیزی رو نسبت به قبلش تغییر بدی و به شکلی که خودت دوست داری، دربیاری. می گفت، فرق بین مردی که فقط چمن ها رو کوتاه می کنه و یه باغبون واقعی، توی شیوه ی لمس کردن درختا و گل هاست. کسی که چمن ها رو کوتاه می کنه، احتمالاً قبل از کارش هیچ وقت کنار چمن ها نبوده و اما باغبون، عمری رو پای درخت ها و گل ها گذاشته. .—از متن کتاب
موضوع دیگری که در این کتاب به چشم می خورد، ماجرای سوزاندن و غیرقانونی بودن کتاب هاست. ری بردبری در کتاب «فارنهایت 451» جهانی را به تصویر می کشد که در آن، دلیلی برای وجود داشتن کتاب ها نیست چون مردم، از مطالعه دست کشیده اند. در جهان این رمان، «روشن فکری» و «استقلال فکر»، عملی ناپسند و نکوهیده در نظر گرفته می شود.
اما این جهان ترسناک چگونه شکل گرفت؟ «فارنهایت 451» جمعیتی آنچنان بزرگ، و فرهنگی آنچنان متنوع را به تصویر می کشد که در آن، همه ی گروه ها—که بر اساس رنگ پوست، نژاد، شغل، تفریحات و غیره تعریف شده اند—به نوعی یک اقلیت به حساب می آیند. در این جامعه، زمانی فرا رسید که دیگر نمی شد بدون این که به کسی یا گروهی بربخورد، مطلبی را نوشت. در بخشی از کتاب در این باره می خوانیم:
پا روی دُم سگدوستان، گربهدوستان، دکترها، وکیل ها، تاجرها، افسرها، مورمون ها، باپتیست ها، توحیدگراها، نسل دومی های چینی، سوئدی ها، ایتالیایی ها، آلمانی ها، تگزاسی ها، بروکلینی ها، ایرلندی ها و اهالی اورگان یا مکزیک نگذارید.
حکومت در دنیای «فارنهایت 451»، نسخه ای کپی شده از «برادر بزرگ» در کتاب «1984» اثر «جورج اورول» نیست، بلکه بیشتر شبیه یک خواهر کوچکترِ یاری رسان است که در ازای گرفتن تفکر مستقل، هر چیزی را که بخواهید به شما می دهد! این شرایط مثل انتخاب کردن میان «کشته شدن» یا «خودکشی» است؛ نتیجه یک چیز است اما ابزار متفاوت، و ابزار حکومت در این رمان، به شکلی زیرکانه کار را پیش می برد چون این خود مردم هستند که با راضی شدن به برنامه های سرگرم کننده، خلاصه های خلاصه شده و اطلاعات بی سند و مدرک، به آن پر و بال داده اند. مغز آن ها آنقدر از اطلاعات به درد نخور و «حقیقت های» بیهوده پر شده که از میزان زیادِ اطلاعاتی که دارند، به خود می بالند و در نادانی خودخواستهشان، خرسند هستند. علاوه بر این، بردبری در کتاب «فارنهایت 451» در این باره صحبت می کند که چگونه می توان از فناوری برای کنترل جامعه و تقلیل فکری یک نسل استفاده کرد.
اما گروهی که مسئول سوزاندن کتاب ها هستند، از کجا آمدند؟ آن ها در حقیقت آتش نشان هایی بودند که پس از این که پیشرفت های تکنولوژی باعث شد همه ی خانه ها ضد حریق ساخته شوند، کارشان را از دست دادند و مجبور شدند کاری جدید را برای خود پیدا کنند. وقتی روند خلاصه سازی کتاب ها شروع شد، همه ی بخش هایی که ممکن بود خشم هر گروه یا اقلیتی را برانگیزد، از آن ها حذف شد و تمام چیزی که باقی ماند، پانوشت هایی بود که همه از آن رضایت داشتند. دیگر چیزی برای خواندن نمانده بود. و حکومت تنها زمانی از آتش نشان ها برای سوزاندن کتاب ها استفاده کرد که مردم، از خواندن آن ها دست کشیدند؛ مردمی که خودشان، وجود کتاب ها را به مأمورین گزارش می دادند چون «وجود یک کتاب در همسایگی، مانند یک تفنگ پر است. باید خزانه اش را خالی کرد. باید او را خنثی نمود. جانش را باید گرفت.»
ری بردبری به هنگام صحبت درباره ی این کتاب بیان می کند: «آینده را پیش بینی نمی کردم بلکه در حال تلاش برای جلوگیری از آن بودم.» با در نظر گرفتن این نکته، کتاب «فارنهایت 451» به داستانی هشدار دهنده تبدیل می شود که می توانیم درس هایی از آن بیاموزیم، یا حداقل درک کنیم که این اثر چیزی بیشتر از اعتراض به سانسور است. «فارنهایت 451» درباره ی جامعه ای هشدار می دهد که آنقدر تکنولوژی به رگ هایش تزریق شده و آنقدر توسط تلویزیون سرگرم شده که مفاهیمی همچون «واقعیت» و «استقلال فکر» را از یاد برده، و از کتاب خواندن و کارهای فکری روی برگردانده است. اگر بخواهیم از خود بردبری نقل کنیم، «جرایم بدتری از سوزاندن کتاب ها وجود دارد. یکی از آن ها، نخواندن کتاب هاست.»
رمان «فارنهایت 451» به درستی به ما یادآوری می کند که اگر کتاب نمی خوانیم، دیگر فرقی نمی کند که آن ها سوزانده شوند یا در زیباترین کتابخانه ها، خاک بخورند.
مونتاگ دیوارهای تلویزیونی اتاق خوابش را به آتش کشید و میز توالت زنش را همراه با مبل و میز و صندلی اتاق نهارخوری با تمام لوازم آشپزخانه، سرویس غذاخوری نقره و ظروف پلاستیکی، همه را طعمه ی آتش ساخت. می خواست هرچیزی را که گواه زندگی او در این خانه است از میان بردارد. می خواست نشان همسرش، همسر بیگانه اش که فردا خاطره ای از او بیاد نخواهد داشت، به یادگار نماند. —از متن کتاب
بیش از شش دهه است که شاهکار علمی تخیلی «ری بردبری»، الهام بخش و جنجال برانگیز بوده است. داستان پاد آرمان شهری مردی که کتاب ها را می سوزاند تا از اشاعه و گسترش «افکار» جلوگیری شود، همچنان سرشار از غافلگیری و جذابیت باقی مانده است. در این بخش از مقاله، نکاتی جالب توجه را در مورد این اثر علمی تخیلی کلاسیک می خوانیم.
«آدولف هیتلر» منبع الهام خلق کتاب بود.
رمان «فارنهایت 451» به آتش نشانی به نام «گای مونتاگ» می پردازد که شغلش به مایه ی عذاب او تبدیل شده است: کار او به جای خاموش کردن آتش، سوزاندن کتاب هاست با این هدف که آن ها از دسترس مردم دور بمانند. بردبری در مصاحبه ای توضیح می دهد که چگونه ایده ی نوشتن کتاب به ذهنش رسید:
خب، هیتلر، بدون شک. وقتی پانزده ساله بودم، او کتاب ها را در خیابان های برلین می سوزاند. بعد از مدتی با کتابخانه های شهر اسکندریه که پنج هزار سال پیش سوخته بودند، آشنا شدم. روحم آزرده شد. از این جهت که خودآموز تحصیل کرده بودم، احساس می کردم استادانم—کتابخانه ها—در خطر هستند. و اگر این اتفاق در اسکندریه و برلین ممکن بود رخ دهد، شاید در زمانی در آینده هم می توانست اتفاق بیفتد؛ آن موقع، قهرمانانم کشته خواهند شد.
رمان از داستان کوتاه «ری بردبری» به نام «آتش نشان» اقتباس شد.
بردبری در سال 1950 نخستین کتاب خود را به انتشار رساند که اثری نبود جز مجموعه ای از داستان های کوتاه به نام «حکایت های مریخی». او یک سال بعد، داستان کوتاه «آتش نشان» را نوشت که در سال 1951 در مجله ی «گلکسی» به چاپ رسید. از دل همین داستان بود که بردبری، جهان «فارنهایت 451» را خلق کرد.
خیلی دوست داشت مانند داستان های مضحک قدیمی، یک سیخ گوشت کبابی را روی آتش نگه دارد و از گذرانِ اوقاتی لذت ببرد که کتاب ها، کبوتروار، در ایوان و در باغچه ی خانه جان می دادند و در پیچ و تابی تند صعود می کردند و بادی که سوختنِ آتش تیرهگونترش می کرد به دوردست می وزاندشان. مونتاگ مانند دیگر مردان که آواز می خواندند و از تاب لهیب آتش به عقب رفته بودند، نیشخندی سبعانه زد. می دانست به پایگاه آتش نشانی که بازگردد جلوی آیینه به خودش، به مردی که مانند نوازندگانِ دوره گرد و سیاه مست بود، چشمکی خواهد زد و بعد آماده ی خواب که می شود آن لبخند آتشین را حس خواهد کرد که در تاریکی چنگزنان روی صورتش به جا مانده است. همیشه بود؛ آن لبخند تا آنجا که به یاد میآورد، همیشه بود و هیچگاه ناپدید نشده بود. —از متن کتاب
بردبری کتاب را در 9 روز ننوشت!
شایعه ی معروفی وجود دارد مبنی بر این که بردبری تنها در 9 روز کتاب «فارنهایت 451» را به رشته ی تحریر درآورد. این داستان غلط است: بردبری داستان کوتاه «آتش نشان» را در این مدت نوشت. او بعدها از این اثر به عنوان «اولین نسخه» از رمان نهایی یاد کرد. این نویسنده اما در طول سال ها، از نام های «آتش نشان» و «فارنهایت 451» به جای هم استفاده می کرد، به همین خاطر چنین تصوری به وجود آمد.
او اولین نسخه را با یک ماشین تحریر اجاره ای در زیرزمین یک کتابخانه نوشت.
بردبری و همسرش، مارگارت مک کلور، صاحب دو فرزند در سال های 1950 و 1951 شدند. او به محیطی آرام و ساکت برای نوشتن نیاز داشت اما به خاطر مشکلات مالی نمی توانست دفتر کار اجاره کند. این نویسنده در مصاحبه ای در سال 2005 بیان می کند:
در کتابخانه ی دانشگاه کالیفرنیا بودم که فهمیدم آنجا یک اتاق تحریر وجود دارد که می توان در آن، ماشین های تحریر را با 10 سنت برای نیم ساعت اجاره کرد. پس رفتم و با یک کیسه سکه برگشتم. خدای من، عجب جایی برای نوشتن بود! از پله ها بالا و پایین می رفتم و از قفسه ها کتاب برمی داشتم تا نقل قول های مختلف پیدا کنم و برمی گشتم تا آن ها را در داستان به کار ببرم.
بردبری واقعا در مورد خطرات تلویزیون می نوشت.
همانطور که پیشتر گفته شد، بردبری می ترسید که تلویزیون به معنای مرگ کتاب خواندن—و شاید پایان بخشی حیاتی از فرهنگ جمعی انسان ها— باشد. او با تأسف می گفت، «تلویزیون به شما تاریخ ناپلئون را می گوید، نه کسی که واقعا بود». او همچنین برنامه های تلویزیونی را «اغلب چرند» می نامید.
علاقه ی بردبری به مطالعه او را از تلویزیون دور نگه نداشت.
نه تنها این نویسنده ی پرکار اجازه داده داستان های کوتاه و رمان هایش به سریال ها و فیلم های تلویزیونی تبدیل شوند، بلکه برای سریال های «آلفرد هیچکاک تقدیم می کند»، «منطقه ی نیمه روشن» و برنامه ی خودش «تئاتر ری بردبری» فیلمنامه نوشته است. او به خاطر تلاش هایش جوایز متعددی را از جمله جایزه ی Emmy برای فیلمنامه ی انیمیشن «درخت کریسمس»، و جایزه ی افتخاری یک عمر فعالیت هنری «برام استوکر»، از آن خود کرد.
بردبری این کتاب را تنها اثر علمی تخیلی خود می دانست.
با این که از بردبری به عنوان یکی از استادان «ژانر علمی تخیلی» یاد می شود، خود او سایر آثارش را در «ژانر فانتزی» طبقه بندی می کند. او در مصاحبه ای در این باره توضیح می دهد:
من علمی تخیلی نمی نویسم. تا به حال فقط یک کتاب علمی تخیلی نوشته ام، «فانهایت 451» که بر اساس واقعیت است. داستان های علمی تخیلی، تصویری از اتفاقات واقعی هستند. فانتزی اما تصویری از غیر واقعی هاست. به همین خاطر، «حکایت های مریخی»، علمی تخیلی نیست، فانتزی است. چون امکان وقوعش نیست، متوجه هستید؟
بردبری برای سال ها اجازه نمی داد نسخه ی الکترونیک «فارنهایت 451» منتشر شود.
همانطور که داستان رمان نشان می دهد، بردبری عاشق کلمات چاپ شده است. وقتی در سال 2009 از او برای انتشار نسخه ی الکترونیکی کتاب درخواست اجازه کردند، بردبری به آن ها پاسخ داد: «برید به جهنم، هم شما و هم اینترنت. حواس پرت کن است. بی معنی است؛ واقعی نیست. جایی در هوا معلق است.» اما در سال 2011، وقتی نشر Simon & Schuster یک قرارداد انتشار هفت رقمی را به او پیشنهاد کرد، بردبری سرانجام تسلیم شد. در بخشی از این قرارداد ذکر شده بود که نسخه ی الکترونیکی کتاب نیز منتشر می شود. با این وجود، بردبری توانست انتشارات Simon & Schuster را راضی کند که نسخه ی الکترونیکی را به صورت رایگان در تمام کتابخانه های عمومی در دسترس قرار دهد.
او می دانست چگونه در دنیای پادآرمانشهریِ «فارنهایت 451» زندگی کند.
در داستان کتاب، گروهی زیرزمینی از شورشی ها وجود دارد که تلاش می کنند از طریق به خاطر سپردن آثار ادبی بزرگ، از نابود شدن آن ها جلوگیری کنند. بردبری در جواب به این سوال که چه کتابی را در این شرایط حفظ می کند، پاسخ داد:
کتاب «سرود کریسمس» را انتخاب می کنم. فکر می کنم این کتاب بیش از هر کتاب دیگری بر من اثرگذار بوده، چون کتابی درباره ی زندگی است، کتابی درباره ی مرگ است. کتابی درباره ی کامیابی است.
«فارنهایت 451» محبوب ترین رمان بردبری است.
این کتاب به فروشی بیش از 10 میلیون نسخه ای دست یافته، تحسین منتقدان را برانگیخته و نام خود را به عنوان یکی از برجسته ترین رمان های قرن بیستم مطرح کرده است. رمان «فارنهایت 451» جوایز متعددی را از آن خود کرده، از جمله «جایزه ی تالار مشاهیر پرومتئوس» در سال 1984، «جایزه ی آکادمی هنر و ادبیات آمریکا» در سال 1954، و «جایزه ی هوگو» در سال 2004. علاوه بر این، ری بردبری برای نسخه ی صوتی کتاب «فارنهایت 451» که خودش اجرا کرده بود، نامزد دریافت جایزه ی Grammy در بخش آثار گفتاری در سال 1976 شد.