«پیش آگاهی»—(Foreshadowing)—تکنیکی ادبی است که نویسندگان از آن به عنوان ابزاری برای نشان دادن یا اشاره به چیزی استفاده می کنند که در آینده در داستان رقم خواهد خورد. این تکنیک که با نام «آینه داری» نیز شناخته می شود، در صورت استفاده ی درست و مناسب، روشی عالی برای خلق تعلیق و تنش دراماتیک در مخاطبین است. «پیش آگاهی» می تواند انتظاراتی مشخص را در مورد رفتارهای کاراکترها یا پیامدهای پیرنگ داستان در مخاطبین به وجود آورد. به وجود آمدن این انتظارات، لذت مخاطبین از تجربه ی اثر ادبی را افزایش می دهد، معنا و غنای مفهومی اثر را عمیق تر می سازد و به مخاطبین کمک می کند ارتباطات بهتری را با سایر مضامین ادبی برقرار کنند.
نویسنده ی آمریکایی برجسته، «ناتانیل هاثورن»، در داستان کوتاه خود به نام «گودمن براون جوان» به شکلی کاملا مؤثر از «پیش آگاهی» استفاده می کند. ملاقات شخصیت اصلی با شیطان، به واسطه ی بسیاری از عناصر پیرنگ، از پیش مورد اشاره قرار می گیرد، از جمله این موضوع که همنشین شخصیت اصلی در شب، عصایی را با خود دارد که شبیه یک «مار سیاه بزرگ» است. این «پیش آگاهی» به مخاطبین نشان می دهد که نه تنها شیطان همنشین شخصیت «گودمن براون» است، بلکه احساسی از تعلیق در مورد زمان فرا رسیدن ملاقاتی قریب الوقوع و سرنوشت ساز را به وجود می آورد. همچنین، عصای مار-گونه ای که در داستان به کار رفته، این فرصت را در اختیار مخاطبین قرار می دهد که میان داستان «هاثورن» و مضامین «کتاب پیدایش» و همینطور ماجرای «باغ عدن»، پیوندی مفهومی را برقرار کنند.
ابتدا چیزی نبود. فقط نرمه باران سردی می آمد و نور خاکستری یکدست و ثابت خورشید اواخر ماه نوامبر تازه داشت سر می زد، نوری که جایی با آوای سگان شکاری در هم می آمیخت و به طرف آن ها می آمد. بعد «سام فادرز» که پشت سرش ایستاده بود، درست مثل آن بار که پسرک، اول بار با تفنگ قدیمی سر پُرش به سوی اولین شکارش که خرگوشی در حال فرار بود شلیک کرد، شانه اش را از پشت گرفت و پسر شروع کرد به لرزیدن. از سرما نبود که می لرزید. بعد گوزن آنجا بود. از جایی نیامده بود، فقط آنجا بود. زنده و حقیقی، نه مانند یک روح، به آن ها نگاه می کرد. فقط انگار تمام نور خورشید در او جمع شده و او منبع اصلی نور بود. پنداری نه تنها در نور خورشید حرکت می کرد، بلکه منتشرش هم می کرد. گوزن داشت فرار می کرد، مانند تمام گوزن ها که لحظه ای می ایستند، نگاهی به تو می اندازند و پیش از این که حرکت کنی، پیچ وتابی به خود می دهند و می گریزند. در گرگ و میش صبح، شاخ های درهم پیچش به یک صندلی راحتی می مانست که روی سرش کار گذاشته باشند.—از کتاب «جنگل بزرگ» اثر «ویلیام فاکنر»
نمونه های مرسوم «پیش آگاهی»
نویسندگان و داستان سرایان از نمادها، بنمایه ها و سایر عناصر تکرارشونده به عنوان ابزاری برای اجرای تکنیک «پیش آگاهی» بهره می برند. مخاطبین نیز اغلب این عناصر را به عنوان اشاراتی به رویدادهای احتمالی در آینده تلقی می کنند و تشخیص می دهند. چند نمونه ی مرسوم از عناصری که به عنوان ابزاری برای اجرای «پیش آگاهی» مورد استفاده قرار می گیرند، عبارت اند از:
- دیالوگ، مانند «احساس بدی راجع به این موضوع دارم.»
- نمادها، مانند خون، رنگ های مشخص، حیوانات مختلف، سلاح ها
- موتیف های مربوط به آب و هوا، مانند ابرهای طوفانی، باد، باران، آسمان صاف
- فال و نشانه، مانند پیشگویی ها، آینه های شکسته
- واکنش های کاراکترها، مانند دلهره، کنجکاوی، مخفی کاری
- زمان یا فصل، مانند نیمه شب، سپیده دم، بهار، زمستان
- محیط، مانند گورستان، میدان جنگ، راه دورافتاده، رودخانه
مرگ مادر بار دیگر «فلورنتیو آریثا» را به وسواس عادات خود افکند: اداره، ملاقات با عشاق همیشگی و بازی کردن دومینو در باشگاه تجارت. همان خواندن کتاب های عاشقانه و همان رفتن به قبرستان در روزهای یکشنبه. در آن یکنواختی داشت می پوسید؛ همان چیزی بود که آن قدر از آن وحشت داشت، چیزی که به هرحال نگذاشته بود متوجه گذر زمان بشود. یک روز یکشنبه در ماه دسامبر، وقتی فهمید بوته های گل سرخ مغلوب قیچی ها شده اند، روی تیرهای چراغ برق که تازه نصب کرده بودند، متوجه چند پرستو شد و یک مرتبه دریافت که چه زمان طولانیای از مرگ مادر و به قتل رسیدن «المپیا سوئلتا» گذشته است. آری، چه مدت زمانی از آن ماه دسامبر گذشته بود، از زمانی که در یک بعد از ظهر، «فرمینا داثا» برای او نامه ای فرستاده بود و در آن به او قول داده بود تا ابد دوستش خواهد داشت. تا آن موقع خیال کرده بود که زمان فقط برای دیگران می گذرد و نه برای او. همان یک هفته پیش بود که در خیابان به زوجی برخورد کرده بود که به خاطر نامه های عاشقانه ی او با هم ازدواج کرده بودند و فرزند ارشدشان را که پسر تعمیدی خودش بود، نشناخته بود.—از کتاب «عشق در زمان وبا» اثر «گابریل گارسیا مارکز»
تفاوت میان «پیش آگاهی» و «فلَش بَک»
هر دوی این تکنیک ها برای عمق بخشیدن به روایت طراحی شده اند؛ با این حال، «پیش آگاهی» تلاش می کند تا اشاره ای به رویدادهای آتی در داستان داشته باشد در حالی که «فلَش بَک» یا «گذشته نمایی»، همانطور که از نامش مشخص است، سعی دارد به شکلی مستقیم اطلاعاتی پس زمینه ای را در مورد چگونگی مسیر پیرنگ یا شخصیت ها برای مخاطبین آشکار کند. «فلَش بَک» یک فن روایی است که خط روایی اثر را متوقف می کند تا صحنه ای متقدم را به منظور افزایش درک مخاطبین نسبت به اتفاقات گذشته و چگونگی رقم خوردن اتفاقات کنونی به تصویر بکشد.
تکنیک «پیش آگاهی» نیز درک مخاطبین را نسبت به یک اثر ادبی بالا می برد. با این حال، «پیش آگاهی» به شکل کلی با ظرافت بیشتری نسبت به «گذشته نمایی» مورد استفاده قرار می گیرد و همچنین الزاما سعی ندارد بخشی از داستان را به شکل کامل برای مخاطبین آشکار کند. «پیش آگاهی» در صورت استفاده ی درست، به جای این که وقفه ای در جریان روایی به وجود آورد، به شکلی با ظرافت در تار و پود مسیر طبیعی داستان تنیده می شود.
«ادیپا» توی هال ایستاد، چشمِ مُرده و سبزمانند لامپ تلویزیون به او خیره شده بود. نام خدا را برد و کوشید تا جایی که ممکن است احساس مستی کند. اما موفق نشد. به اتاق هتلی در «مازاتلان» اندیشید که درش همین لحظه به هم کوبیده شد و این انگار تا ابد ادامه داشت و دویست پرنده ی توی لابیِ طبقه ی پایین را بیدار کرد؛ طلوع خورشید روی شیب کتابخانه ی دانشگاه «کورنل» را هیچکس که روی آن در حال قدم زدن باشد ندیده بود، چون شیب رو به غرب داشت؛ آوای خشک و پریشانی از موومانِ چهارم کنسرتوِ «بارتوک» برای ارکستر؛ نیم تنه ای سفیدکاری شده از «جی گَولد» که «پیرس» بالای تختخوابش روی قفسه ای چنان باریک گذاشته بود که «ادیپا» همیشه ترس توی دلش پرپر می زد که نکند روزی بیفتد رویشان. توی خواب و رویا از خود می پرسید: مرگ «پیرس» این گونه است، تنها تندیسِ توی خانه لهش می کند؟ این فکر فقط او را به خنده انداخت، بلند و درمانده: به خودش یا اتاق که می دانست، گفت: «تو خیلی مریضی، ادیپا.»—از کتاب «اعلان قرعه 49» اثر «تامس پینچن»
چگونگی استفاده از «پیش آگاهی»
به شکل کلی، «پیش آگاهی» به عنوان یک فن روایی، در نقشِ ابزاری برای متمرکز کردن توجه مخاطبین یا ایجاد انتظار در آن ها نسبت به فرا رسیدن یک آشکارسازی در روایت یا پیچ و خمی در پیرنگ ظاهر می شود. این کار در تجربه ی مخاطبین تأثیرگذار است چون عواطف و توقعات مخاطبین را نسبت به رویدادی مشخص، به سطحی متفاوت از قبل می رساند. نویسندگان معمولا دو گونه از «پیش آگاهی» را در آثارشان به کار می گیرند:
«پیش آگاهی مستقیم»: این گونه از «پیش آگاهی» توسط نویسندگانی مورد استفاده قرار می گیرد که می خواهند به شکلی بی واسطه و سرراست، به رویدادهایی مشخص اشاره کنند. گاهی اوقات آشکار کردن اتفاقات در آینده به شکل مستقیم، در نهایت به نفع داستان است چرا که به مخاطبین اجازه می دهد جدای از چگونگی رویدادهای پیرنگ، بر سایر جنبه های روایی تمرکز داشته باشند.
«پیش آگاهی غیرمستقیم»: نویسندگانی که قصد دارند با ظرافتی بیشتر به یک رویداد در آینده اشاره داشته باشند، این گونه از فن روایی «پیش آگاهی» را به کار می گیرند. هنگام استفاده از این گونه مهم است که در اغلب اوقات، این «پیش آگاهی ها» تا قبل از وقوع رویداد اصلی، به راحتی برای مخاطبین آشکار و قابل تشخیص نباشند. از این رو مخاطبین ممکن است اهمیت یا معنای مفاهیم منتقل شده از طریق این گونه از «پیش آگاهی» را تا قبل از به وقوع پیوستن رویدادها درک نکنند.
متأسفانه اما وقتی «پیش آگاهی» به صورت نامناسب و بدون مهارت مورد استفاده قرار می گیرد، ممکن است باعث ناامیدی یا سردرگمی مخاطبین شود، که در نهایت به تأثیرگذاری پیرنگ، شخصیت پردازی، مضامین و کیفیت هنری اثر لطمه وارد می کند. به همین خاطر نویسندگان سعی می کنند با دقت و خلاقیت هنری از این فن روایی بهره ببرند، و آن را بیش اندازه گیج کننده، آشکار یا نامحسوس خلق نکنند.
«فکر کردم: خب، به هر حال دستش به جواهرات من نمی رسد، چون، می دانید، آن ها را توی یک جوراب گذاشته بودم و زیر بالشم پنهان کرده بودم که البته، چندان هم راحت نیست؛ چاله چوله دارد؛ منظورم را که می فهمید. به هر حال مهم نیست. کجا بودم؟» «آنجا که متوجه شدید، مادام، که یک مرد در کوپه ی شماست.» «بله، خب، فقط با چشم های بسته دراز کشیده بودم و فکر می کردم چه کار باید بکنم، و فکر می کردم: خب، فقط خدا را شکر که دخترم نمی داند به چه مصیبتی گرفتار شده ام. و بعد خودم را جمع و جور کردم و با دستم گشتم و زنگ را برای مأمور قطار به صدا درآوردم. فشار دادم و فشار دادم اما هیچ اتفاقی نیفتاد، و اینطور بگویم که فکر کردم قلبم دارد می ایستد. با خود گفتم: وای! شاید هر کسی را که در قطار بوده، کشته اند. به هر حال قطار ایستاده بود و سکوت بدی بر فضا حاکم شده بود. اما همان طور به فشار دادن زنگ ادامه دادم و... آه! چه نفس راحتی کشیدم وقتی صدای قدم هایی را شنیدم که دوان دوان در راهرو نزدیک می شد و بعد درِ کوپه ام را زد. جیغ زدم: بیا داخل. و همزمان چراغ ها را هم روشن کردم. و، باور می کنید، هیچکس در کوپه ام نبود.—از کتاب «قتل در قطار سریع السیر شرق» اثر «آگاتا کریستی»
نمونه ای از «پیش آگاهی» در ادبیات
همانطور که گفته شد، «پیش آگاهی» تکنیکی ارزشمند است که این فرصت را برای مخاطبین فراهم می کند تا میان مضامین (تم ها)، شخصیت ها، نمادها، و عناصر دیگر ارتباط برقرار کنند—هم درون یک اثر ادبی و هم میان کل آثار در ادبیات. در این بخش، شیوه ی استفاده از «پیش آگاهی» را توسط «ویلیام شکسپیر» در کتاب «مکبث» به شکل کوتاه بررسی می کنیم.
شستم خبر می دهد،
شرارتی به این سو می آید.
در این نمایشنامه ی ارزشمند از «شکسپیر»، ساحره ای هنگام نزدیک شدن «مکبث» به او، این کلمات را بیان می کند. گفته ی او، نشانگر احساسی شهودی از هراس و بدیمنی است، که به واسطه ی حسی فیزیکی در انگشت شست ساحره نمادپردازی شده است. این، نوعی «پیش آگاهی» برای مخاطبین است، هم در مورد رویدادهایی که در داستان رقم خواهد خورد و هم درباره ی سرشت حقیقی «مکبث» به عنوان کسی که ممکن است برای حفظ قدرت خود به عنوان پادشاه، دست به هر شرارتی بزند.
استفاده ی «شکسپیر» از «پیش آگاهی مستقیم» در این صحنه، گناهکاری و فساد «مکبث» را برای مخاطبین به شکل آشکار به تصویر می کشد. در طول نمایشنامه، ساحره ها به شکل «غیرمستقیم» و از طریق غیبگویی ها و پیشگویی های نهان صحبت می کنند، که همگی نمونه هایی هنرمندانه از «پیش آگاهی هایی» هستند که باید توسط مخاطبین رمزگشایی و تفسیر شوند. با این وجود، «شکسپیر» از طریق این «پیش آگاهی مستقیم» و آشکار درباره ی «مکبث»، به مخاطبین نشان می دهد که او سزاوار فرجام خود در داستان است.