«ویلهِلم گریم» و برادر بزرگترش، «یاکوب گریم»، در حوزهی داستان های فولکلور و سنت های شفاهی آلمان به تحصیل پرداختند و مجموعهای از داستان ها را منتشر کردند که درنهایت با نام «قصه های پریان برادران گریم» شناخته شد و روایت هایی آشنا همچون «زیبای خفته» و «شنل قرمزی» را در خود جای داد.
تعداد زیادی از داستان های «برادران گریم» به فیلم ها و سریال های اقتباسیِ موفق تبدیل شده است. اگرچه داستان های این دو برادر برای بسیاری از افراد، شناختهشده به حساب می آید، حقایق مربوط به زندگی آن ها شاید کمتر مورد توجه علاقهمندان قرار گرفته باشد. با این مطلب همراه شوید تا دربارهی «برادران گریم» بیشتر بدانیم.
صبح روز بعد، پیرمرد به سراغ برادر بزرگتر رفت و او را با خود به کنار یک لوح سنگی برد. روی لوح، سه کار دشوار نوشته شده بود که هر کس آن ها را انجام می داد، موفق به شکستن طلسم کاخ می شد. نخستین کار، جمع کردن هزار مرواریدِ شاهزاده خانم از زیر خزه های جنگل بود. کسی که آن ها را جمع می کرد، باید تا غروب آفتاب کارش را به پایان می رساند، در غیر این صورت حتی اگر یک دانه مروارید هم باقی می ماند، به سنگ بدل می شد.—از کتاب «قصه ها و افسانه های برادران گریم»
آنها خالق اصلی قصههای پریان نبودند.
علیرغم این که نام «ویلهلم گریم» و «یاکوب گریم» را اغلب در کنار نام هایی همچون «سفیدبرفی» و «راپونزل» می شنویم، این دو برادر در حقیقت خالق و نویسندهی اصلیِ هیچ کدام از این داستان ها نبودند. در واقع این داستان های پریان سال ها قبل از این که «برادران گریم» در اواسط دههی 1780 در آلمان به دنیا بیایند، وجود داشتند. این داستان ها بخشی از یک سنت شفاهیِ غنی بودند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد. اما همزمان با آغاز صنعتیسازی کشور، سنت های محلی تغییر کرد و پژوهشگران و دانشگاهیان، از جمله «یاکوب» و «ویلهلم»، پویشی را برای نجات این داستان ها از نابودی آغاز کردند.
آن ها از طریق مصاحبه با خویشاوندان و دوستان، داستان هایی را جمعآوری کردند و گاهی تغییراتی را نیز در آن ها به وجود آوردند. «یاکوب گریم» و «ویلهلم گریم» در سال 1812 این داستان ها را به عنوان بخشی از یک مجموعه با نام «داستان های کودکان و خانواده» به انتشار رساندند—اثری که امروزه با عنوان «قصه های پریان برادران گریم» شناخته می شود.
در ابتدا قصهها برای کودکان در نظر گرفته نشده بود.
«قصه های پریان برادران گریم» در ابتدا برای مخاطبین خردسال نبود. این داستان ها دربردارندهی مفاهیمی همچون رابطهی جنسی، خشونت و جنایت بودند و پاورقی های زیادی نیز داشتند. حتی خبری از تصویرسازی نیز در آن ها نبود. نسخه های ابتدایی از کتاب «داستان های کودکان و خانواده» برای مخاطبین بزرگسال در نظر گرفته شده بود و عناصری بسیار تاریک در آن ها به چشم می خورد. به عنوان نمونه، در نسخهی ابتدایی داستان «سیندرلا»، خواهرخوانده ها به انگشتان و پاشنهی پای خود آسیب می زنند تا پایشان در کفش جا بگیرد. این دسته از صحنه ها، وقتی داستان ها به تدریج در میان کودکان به محبوبیت رسید، اصلاح و بازنویسی شد.
چند روز بعد وقتی خدمتکار برای برداشتن کاه به انبار رفت، با دیدن جغد، وحشتزده پا به فرار گذاشت و به اربابش خبر داد که هیولای عجیب و غریبی به کاهدانی آمده، مدام چشم هایش را می چرخاند و می خواهد آدم را بخورد. ارباب گفت: «ای ترسو! شما را خوب می شناسم. فقط بلدید در مزرعه، توکاها را دنبال کنید و مرغی مرده را با چوب کتک بزنید. خودم به انباری می روم تا ببینم چه خبر است.» و با شهامت تمام داخل انباری شد و خوب به اطراف نگاه کرد. اما همین که چشمش به جغد افتاد، فرار را بر قرار ترجیح داد. سراسیمه به سراغ همسایه ها رفت و از آن ها خواست از شر آن جانور عجیب و غریب نجاتش دهند. او می گفت اگر هیولا از انباری بیرون نرود، جان همهی مردم شهر به خطر می افتد. در شهر غوغایی برپا شد.—از کتاب «قصه ها و افسانه های برادران گریم»
آنها خانوادهای پرجمعیت بودند.
«یاکوب گریم» و «ویلهلم گریم» اعضای خانوادهای پرجمعیت با نُه خواهر و برادر بودند. سه تن از فرزندان در کودکی جانشان را از دست دادند و «یاکوب» و «ویلهلم» به همراه سه برادر و یک خواهر بزرگ شدند. اما روزهای سختی در راه بود. پدر خانواده در سال 1796 از دنیا رفت و «یاکوب» و «ویلهلم» که برادران بزرگتر به حساب می آمدند، مجبور شدند برای مدتی طولانی مخارج خانوادهی خود را تأمین کنند.
در سال 1805 (تنها هفت سال پیش از انتشار نخستین نسخه از کتاب «قصه های پریان برادران گریم»)، وضعیت مالی آن ها به حدی بد بود که خانواده در بسیاری از اوقات، غذای کافی برای همهی اعضا نداشت. «ویلهلم گریم» در نامهای به یکی از خویشاوندان خود نوشت: «ما پنج نفر فقط غذای کافی برای سه نفر داریم، آن هم فقط یک وعده در روز.»
«یاکوب گریم» و «ویلهلم گریم» با تبعید و ورشکستگی مواجه شدند.
پادشاه هانوفر، «ارنست آگوستوس»، در سال 1830 به تمام استادان حاضر در دانشگاه «گوتینگن» دستور داد که به او سوگند وفاداری یاد کنند. «برادران گریم» که در این دانشگاه به تدریسِ مطالعاتِ زبان آلمانی مشغول بودند، به همراه پنج استاد دیگر، از انجام این کار سر باز زدند و مجبور به ترک دانشگاه و شهر شدند. آن ها که حالا شغلی نداشتند و به عنوان «مخالفان سیاسی» از شهر اخراج شده بودند، مجبور شدند همزمان با کار بر روی مجموعه داستان خود، برای تأمین مخارج زندگی از دوستان و آشنایان کمک مالی بگیرند.
شاهزاده خانم گفته بود که اگر کسی بتواند معمایش را حل کند، حتی اگر یک آدم عادی باشد، با او ازدواج خواهد کرد. برای همین روزی سه خیاط تصمیم گرفتند که بختشان را بیازمایند. دو خیاط بزرگتر که به کار خود اطمینان کامل داشتند و فکر می کردند می توانند معمای شاهزاده خانم را حل کنند و پاسخ آن را بگویند، به خیاط کوچکتر که جوان بیتجربه و سادهای بود و کارش را خوب انجام نمی داد، گفتند: «بهتر است تو در خانه بمانی، چون عقل درست و حسابی نداری و کاری از دستت برنمی آید.» اما خیاط جوان که فکر می کرد فرصت خوبی برای موفقیت به دست آورده، قبول نکرد و گفت: «شاید من بتوانم جواب معمای شاهزاده خانم را بدهم.» و با اعتماد به نفس کامل راهی سفر شد.—از کتاب «قصه ها و افسانه های برادران گریم»
«قصههای پریان برادران گریم» به پدیدهای کمنظیر تبدیل شد.
مجموعه داستان های «برادران گریم» در هفتمین نسخهی خود قرار داشت که «ویلهلم» در سال 1859 چشم از جهان فرو بست. تا آن زمان، مجموعهی آن ها بیش از دویست داستان را به همراه تصویرسازی های جذاب در خود جای داده بود. «یاکوب» که همراه با «ویلهلم» و همسر او زندگی می کرد، در سال 1863 از دنیا رفت. طبق اطلاعات زندگینامهنویسان، «یاکوب گریم» پس از مرگ برادرش عمیقا آشفته شد—برادری که در سراسر زندگی، رابطهای بسیار نزدیک با او داشت. برخی ادعا می کنند که مجموعه داستان های «برادران گریم» فقط از آثار «ویلیام شکسپیر» و «کتاب مقدس» فروش کمتری داشته است.
مادرخوانده که زنی بیرحم بود، او را سرزنش کرد و گفت: «حالا که دوک را در چاه انداختی، باید بروی و آن را دربیاوری.» دخترک دوباره به کنار چاه رفت، ولی نمی دانست چه کار باید بکند. سرانجام ناامید و غمگین به داخل آب پرید تا دوک را پیدا کند، اما به ته چاه افتاد و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، خود را در چمنزار زیبایی دید که پر از گل های رنگارنگ و قشنگ بود. دخترک در میان گل ها به راه افتاد و رفت و رفت تا به تنوری رسید که پر از نان بود. نان ها با ناراحتی فریاد می زدند: «مدت هاست که پختهایم. ما را بیرون بیاور، وگرنه می سوزیم.»—از کتاب «قصه ها و افسانه های برادران گریم»
«برادران گریم» پروژههای دیگری نیز داشتند.
«یاکوب گریم» و «ویلهلم گریم» که در حوزهی «لغتشناسی» یا «فیلولوژی» (دانش مطالعهی واژه و متن در منابع تاریخی) تحصیل کرده بودند، آثار دیگری نیز به جز قصه های پریان به انتشار رساندند. آن ها کتاب هایی در مورد اسطورهشناسی نوشتند و پژوهش هایی آکادمیک را دربارهی زبانشناسی و مطالعات مربوط به قرون وسطی منتشر کردند. «برادران گریم» همچنین مشغول کار روی پروژهای بلندپروازانه برای خلق لغتنامهای آلمانی بودند، اما هر دوی آن ها پیش از پایان یافتن این اثر، چشم از جهان فرو بستند.