«یو نِسبو» که نام خود را به عنوان برجستهترین نویسندهی نروژیِ «داستان های جنایی» مطرح کرده، زندگی پر فراز و نشیبی داشته است. او قبل از نویسندگی، شغل های گوناگون و متعددی را تجربه کرد، از جمله بازی در یک تیم فوتبال حرفهای و نوازندگی در یک گروه موسیقی راک. هر دوی این کارها، علایق همیشگی «نسبو» به حساب می آمدند اما چیزی بزرگتر در انتظار مرد نروژی بود.
«نسبو» سال های نوجوانی و جوانی را صرف کاوش در علاقهمندی های گوناگون خود کرد تا این که بالاخره بزرگترین و اصلیترینِ آن ها را یافت: جهان تاریکِ داستان های جنایی و نوآرِ نوردیک. «نسبو» اکنون نویسندهای پرکار است که معمولا در هر سال، حداقل یک کتاب را به انتشار می رساند. او اکنون یکی از موفقترین نویسندگان در تاریخ «ادبیات نروژ» در نظر گرفته می شود. با این مطلب همراه شوید تا در مورد «یو نسبو» و آثار تأثیرگذار او بیشتر بدانیم.
برف زیر نور چراغ های خیابان مثل پنبه می رقصید. بیهدف، بی آن که بداند می خواهد بالا برود یا پایین بیاید. خود را به بادهای سرد و سهمناکی سپرده بود که از تاریکیِ مخوف «خلیج اُسلو» می آمد. با هم می چرخیدند، برف و باد، به دورِ همدیگر و در تاریکیِ میان انبارهای اطراف بارانداز که آن شب همه بسته بودند. تا اینکه باد خسته شد و یارش را کنار دیوار رها کرد. برف، خشک و روفته، دور و بر کفش های مردی آرام گرفت که به تازگی سینه و گلویش را نشانه رفته بودم. خون از زیر پیراهنش روی برف می چکید. زیاد از برف و در واقع خیلی چیزها سر درنمی آورم، اما جایی خواندهام بلورهای برفی که به علت سرمای زیاد تشکیل می شوند، با برف آبکی، دانه های سنگین یا آن دانه های تُرد، کاملا فرق دارند. در ضمن، جایی خواندهام که شکل بلورها و خشکیِ دانه های برف باعث می شود هموگلوبین خون، این رنگ قرمزِ تند را به خود بگیرد.—از کتاب «خون بر برف»
«نسبو» در سال 1960 در «اسلو» به دنیا آمد و در شهر «مولدا» بزرگ شد. در ساحل غربی نروژ بود که عشق به موسیقی در «نسبو» شکل گرفت—او در آغاز جوانی، نواختن گیتار را آموخت و شروع به خواندن در یک گروه موسیقی کرد. «نسبو» اما تحصیلات مرسوم را کنار نگذاشت و از «دانشکده اقتصاد نروژ» در شهر «بِرگِن»، با مدرک مدیریت اقتصاد و تجارت فارغالتحصیل شد.
«نسبو» همیشه علاقهای عمیق به بیان افکار درونیاش را احساس می کرد. او دوران حرفهایِ کوتاهی را به عنوان بازیکن فوتبال تجربه کرده بود اما به خاطر یک آسیبدیدگی شدید، دیگر نمی توانست آن را ادامه دهد. «نسبو» به همین خاطر مدتی بعد به عنوان کارگزار بورس و ژورنالیست فعالیت کرد. او به نوشتن موسیقی و خواندن ادامه داد و در سال 1992، یگ گروه موسیقی راک به نام «Di Derre» را به وجود آورد.
«نسبو» در این برهه، شرایط کاری سختی داشت و وظایفش در گروه موسیقی نیز برایش بیش از اندازه زیاد به نظر می رسید. او به همین خاطر تصمیم گرفت برای مدتی از این دو کار فاصله بگیرد و به سفری ششماهه به استرالیا برود. این سفر، دورانی بسیار تأثیرگذار در مسیر تبدیل شدن او به یک نویسندهی حرفهای بود.
چطور باید این داستان را شروع کنیم؟ ای کاش می توانستم بگویم از ابتدا شروع می کنیم. اما نمی دانم ابتدایش کجاست. مثل بقیه. درست نمی دانم تقدم و تأخرِ حقیقیِ وقایع زندگیام به چه صورت است. آیا داستان از وقتی شروع شد که فهمیدم سه نفر در کلاس، بهتر از من فوتبال بازی می کنند؟ از وقتی که «بَس»، پدربزرگم، نقاشی های خودش از کلیسای جامع «لاساگرادا فامیلیا» را نشانم داد؟ از وقتی که اولین پُک را به سیگار زدم و برای اولین بار موسیقی گروه «گرِیتفول دِد» را شنیدم؟ از وقتی که برای اولین بار «کانت» در دانشگاه خواندم و فکر کردم آن را فهمیدم؟ از وقتی که برای اولین بار جنس فروختم؟—از کتاب «خورشید نیمه شب»
فاصله گرفتن از خانه انگار نیروی خلاقِ درون او را شعلهور کرد. «نسبو» در این برهه توانست متن کامل داستانی را به وجود آورد که مدتی بعد به اولین رمان او تبدیل شد و شخصیتی را به مخاطبین معرفی کرد که نقش زیادی در محبوبیت این نویسنده داشت—کاراکتری به نام «هری هول».
نخستین رمان «نسبو» با نامی مستعار به ناشرین تحویل داده شد تا جایگاه او به عنوان بازیکن سابق فوتبال و موزیسین، تأثیری بر سرنوشت داستانش نداشته باشد. این داستان با نام «مرد خفاشی» در نروژ به چاپ رسید، اما در نسخهی انگلیسی با نام «خفاش» انتشار یافت: آغاز ماجراجویی های «هری هول» و روش های غیرمعمول او برای کشف حقیقت.
«هری هول»، یک کارآگاه عادی نیست. او در حال ترک اعتیاد به الکل است و به خاطر اضطراب شدیدی که کارش به همراه می آورد، چندان نمی تواند در مقابل بطری نوشیدنی از خود مقاومت نشان دهد. در حقیقت الکل در سراسر مجموعه رمان های «هری هول»، یکی از بزرگترین چالش ها و مشکلات او باقی می ماند.
مدت زیادی نمی گذرد که چند پروندهی قتل به او سپرده می شود که حساسیت و پیچیدگی های زیادی دارند. البته روش های «هول» در مسیرش برای اجرای عدالت نیز به همان اندازه پرآشوب و خطرناک به نظر می رسند. به خاطر جذابیت این کاراکتر، انتشار رمان های بعدی با حضور او ادامه یافته و این مجموعه اکنون پرطرفدارترین اثر «یو نسبو» در نظر گرفته می شود.
به سختترین بخش اعترافاتش رسیده بود. تنها صدایی که در سلول به گوش می رسید، صدای خراش ناخن هایش بر خالکوبی «مریم مقدس» روی بازویش بود. پسر، چهارزانو روی تخت مقابلش نشسته و از زمان ورود «روور»، ساکت مانده بود. او فقط سری به علامت تأیید تکان داده بود و آن لبخند شادِ بودا-مانندِ خود را به لب آورده بود، و به نقطهای روی پیشانیِ «روور» خیره بود. مردم این پسر را «سُنی» صدا می زدند و می گفتند او وقتی نوجوانی بیش نبوده دو نفر را کشته، می گفتند پدرش یک مأمور پلیس فاسد بوده و می گفتند «سُنی» دست هایی شفابخش دارد. به این راحتی نمی شد فهمید که پسرک دارد گوش می دهد یا نه—چشم های سبز و بیشتر اجزای صورتش زیر موهای بلند و کُرکشدهاش پنهان شده بود—اما این موضوع اهمیتی نداشت. «روور» فقط می خواست گناهانش بخشیده شوند و دعای خاص «سُنی» را دریافت کند تا فردا بتواند با احساس مردی که واقعا گناهانش پاک شده، از زندان فوقامنیتی «استاتن» بیرون برود.—از کتاب «پسر»
در سال 2014، ناشرِ آثار «نسبو» از او درخواست کرد تا نسخهای اقتباسی را از داستان «مکبث» اثر «ویلیام شکسپیر» بنویسد. «نسبو» در رمان خود با نام «مکبث» موفق می شود پیچوخمی کاملا جدید و منحصربهفرد را به اثر کلاسیک «شکسپیر» اضافه کند. داستان این رمان، مخاطبین را به جهان تاریکِ یک تریلر گانگستری می برد که در شهری پادآرمانی در دههی 1970 میلادی روایت می شود.
«نسبو»، شخصیت «مکبث» را همسو با «هری هول» به تصویر می کشد، به این معنا که او نیز مانند «هول»، بیوقفه برای اجرای عدالت تلاش می کند اما در عین حال، تاریکی ها و نقص های مختص به خودش را دارد.
«نسبو» در زادگاهش، نروژ، جوایز ادبی متعددی را از آن خود کرده، از جمله جایزهی «بهترین رمان جنایی نروژ» برای رمان نخستش، کتاب «خفاش»، و جایزهی «باشگاه کتاب نروژ» در سال 2008 برای کتاب «آدم برفی». البته موفقیت های ادبی این نویسنده، به زادگاهش محدود نمی شود. محبوبیت بینالمللی «نسبو» باعث شده نسخه های انگلیسیِ آثار او به فروشی بسیار بیشتر از نسخه های نروژی دست یابد. تاکنون میلیون ها نسخه از رمان های او در سراسر جهان به فروش رسیده و این آمار و اعداد، گواهی بر جایگاه «نسبو» در میان برترین نویسندگان داستان های جنایی است.
چندین اثر از «نسبو» برای ساخت فیلم مورد اقتباس قرار گرفته است، و فیلم «Headhunters» در سال 2011، محبوبترین در میان آن ها در نظر گرفته می شود.
تنها چیزی که می دانستم این بود که مردی که روبهرویم است، به زودی خواهد مُرد. آنطور که بدنش می لرزید، شک نداشتم. یکی از آدم های «فیشرمن» بود. مسئلهی شخصی در کار نبود. قبل از این که بیفتد و خونش پای دیوار بپاشد، به خودش هم گفتم. اگر قرار باشد روزی کسی به من شلیک کند، ترجیح می دهم مسئلهی شخصی در کار باشد. این را نگفتم که روحش را از تعقیبم منصرف کنم؛ من به روح اصلا باور ندارم. چیز دیگری به ذهنم نرسید که بگویم. بدیهی است که می توانستم دهانم را ببندم. چون معمولا همین کار را هم می کنم. پس حتما طوری شده بود که فکام جنبیده بود. شاید دلیلش این بود که فقط چند روز تا کریسمس مانده بود. شنیدهام آدم ها نزدیک کریسمس که می شود، به همدیگر احساس نزدیکی پیدا می کنند.—از کتاب «خون بر برف»
«نسبو» در داستان هایش، مخاطبین را وادار می کند که تا آخرین سطرهای روایت به حدس زدن ادامه دهند. او همچنین در طول این روایت های مهیج، تصویری پرجزئیات و البته تاریک را از «اسلو» و نروژ به وجود می آورد که به یک میزان، تشویشآور و زیبا است—ویژگی هایی که باعث شده طرفداران پرشمار «یو نسبو» همیشه در انتظار داستانی جدید از این نویسندهی توانمند باشند.