حقایقی درباره «جوزف کنراد» و کتاب «دل تاریکی»



با این مطلب همراه شوید تا درباره ی این نویسنده ی لهستانی-بریتانیایی برجستهاطلاعات بیشتری به دست آوریم.

«جوزف کنراد» که به خاطر خلق آثاری همچون کتاب «دل تاریکی» و کتاب «مأمور سری» از جایگاه ویژه ای در ادبیات انگلیسی‌زبان برخوردار است، در طول مسیر حرفه ای خود برخی از تحلیل شده ترین آثار در ادبیات کلاسیک را از خود بر جای گذاشت.

 

 

علاوه بر این، آثار «کنراد» اغلب در فهرست های مختلف مربوط به «رمان های برگزیده» قرار می گیرد و در مدارس و دانشگاه های زیادی در سراسر جهان خوانده و بررسی می شود. با این مطلب همراه شوید تا درباره ی این نویسنده ی لهستانی-بریتانیایی برجسته، و البته رمان به یاد ماندنی او یعنی کتاب «دل تاریکی»، اطلاعات بیشتری به دست آوریم.

 

عاقبت هم، خورشید در فرود قوسی و نامحسوسش پایین افتاد و چنان که گویی ناگهان در کار رفتن باشد و دست تیرگیِ خیمه گستر بر جمع آدمیان به هلاکش انداخته باشد، از سفیدی تابناک به سرخی تند—بی هیچ اشعه و گرمایی—تغییر یافت. بی درنگ تغییری بر روی آب ها پدید آمد و آن صفای موجود اندک اندک از درخشش افتاد ولی عمق بیشتری یافت. رود کهن با فرو افتادن روز، پس از قرن ها خدمت صادقانه به باشندگان کرانه هایش، بی هیچ جنبشی در بستر پهناورش آرمیده و در فر و شکوه آبراه منتهی به نقطه ی غایی زمین گسترده بود. نگاه ما به رود بزرگوار، برخاسته از تابش روز کوتاهی نبود که می آید و می رود  و دیگر بازنمی گردد، بلکه برخاسته از نور پرفروغ خاطره های پابرجا بود.—از کتاب «دل تاریکی»

 

 

 

 

جان به در بردن از خودکشی در جوانی

 

«جوزف کنراد» که با نام «تئودور جوزِف کنراد کوژِنیوسکی» در لهستان اشغال شده توسط نیروهای روس در سال 1857 به دنیا آمد، در جوانی به قمار و شرط بندی علاقه داشت. «کنرادِ» جوان در سال 1878 و در زمانی که به خاطر این شرط بندی ها بدهی های زیادی به بار آورده بود، تصمیم گرفت با شلیک به سینه اش خودکشی کند. گلوله اما به قلب او اصابت نکرد و «کنراد» 46 سال دیگر به زندگی اش ادامه داد. او توانست در طول این فرصت دوباره برای زندگی، به یکی از مهم ترین نویسندگان نسل خود تبدیل شود و آثاری همچون کتاب های «دل تاریکی»، «لرد جیم»، «نوسترومو» و «مأمور سری» را خلق کند که باعث برانگیختن تحسین های منتقدان، نویسندگان و مخاطبان شدند.

 

 

انگلیسی به عنوان زبان سوم

 

این نکته بسیار جالب توجه است که «کنراد» موفق به خلق آثاری شد که همچنان و پس از گذشت بیش از یک قرن، مهم و تأثیرگذار تلقی می شوند. اما دستاوردهای او زمانی چشمگیرتر می شود که درمی یابیم او مشهورترین اثرش را به زبان انگلیسی—که زبان سوم او بود—نوشت. زبان لهستانی، زبان مادری «کنراد» بود و فرانسوی نیز زبان دوم او. در حقیقت «کنراد» تا بیست و یک سالگی، هیچ دانشی از زبان انگلیسی—زبان آثار ادبی او—نداشت.

 

 

یادم هست که یک بار به ناوی جنگی برخوردیم که دور از ساحل لنگر انداخته بود. تو بگو یک آلونک هم آنجا نبود و ناو جنگی به بوته ها توپ شلیک می کرد. معلوم شد که فرانسوی ها در آن دور و برها به یکی از جنگ هایشان سرگرم اند. پرچم ناو جنگی مانند لته ای شل و ول می افتاد؛ لوله ی توپ های بلند شش اینچی از همه جای بدنه ی کوتاه ناو بیرون زده بود؛ امواج چرب و چیلی و پر از لجن، کاهلانه ناو را بالا می انداخت و به پایین ولش می کرد و دکل های کوچک آن را نوسان می داد. این ناو در آن بی کرانگی تهی زمین و آسمان و آب ایستاده بود، معلوم نبود برای چه آنجاست و درون قاره ای توپ می انداخت. از یکی از توپ های شش اینچی، گلوله ای در می رفت؛ شعله ی کوچکی زبانه می کشید و محو می شد، ذره ای دود سفید ناپدید می شد، پرتابه ی ریزی جیغ خفیفی می کشید و هیچ اتفاقی نمی افتاد. امکان نداشت اتفاقی بیفتد. نشانی از دیوانگی در ماجرا بود و معرکه حالت حزن آور و خنده داری داشت.—از کتاب «دل تاریکی»

 

 

 

 

تحسین شدن به عنوان یکی از نخستین نویسندگان «مدرنیست»

 

ادبیات «مدرنیست»، سبک های گاها ثقیل گذشته را کنار گذاشت و تلاش کرد به روش هایی تازه و ساده تر، به موضوعاتی بزرگ و مهم از جمله بیگانگی، فقدان، مرگ، ویرانی، جنگ و امپریالیسم بپردازد. «کنراد» نیز این کارها را در آثارش انجام داد و به شکل گیری سبکی در داستان سرایی کمک کرد که بعدها به منبع الهام نویسندگانِ «نسل گمشده» (نسلی که در طول جنگ جهانی اول به سن بلوغ رسیدند) از جمله «اف. اسکات فیتزجرالد» تبدیل شد.

 

 

 

 

 

شباهت های شخصیت اصلی کتاب «دل تاریکی» با «کنراد»

 

کاراکتر «مارلو» که سفرهای زیادی را تجربه کرده—و در سایر آثار «کنراد» نیز حضور می یابد، از جمله کتاب «لرد جیم»—بر اساس شخصیت خالق خود به وجود آمده است. «کنراد» در سال 1890 و در 32 سالگی، سوار بر یک کشتی تجاری بلژیکی، بر آب های «رود کنگو» در آقریقا سفر کرد. «کنراد» به عنوان یک دریانورد، نه تنها به کاوش در مناطق مختلف قاره ی آفریقا پرداخت بلکه به مناطق دیگری همچون استرالیا، هندوستان و آمریکای جنوبی نیز سفر کرد.

 

در دوره ی حکومت اسپانیایی ها، و تا سال ها پس از آن، «سولاکو»—شهری که زیبایی و سرسبزی باغ های پرتقالش، گواهی بر  قدمت آن است—به لحاظ اهمیت تجاری فقط بندرگاهی ساحلی بود که خرید و فروش نیل و پوست گاو محلی در آن رونق زیادی داشت. آن جا که کشتی مدرن و تندرو با کوچک ترین جنبش بادبان هایش، سینه ی امواج را می شکافت، کشتی های بی قواره و اقیانوس پیمای فاتحان که بدون وزش تندباد حتی از جایشان حرکت نیز نمی کردند، به واسطه ی آرامش فراگیر خلیج وسیع «سولاکو»، از رسیدن به سواحلش باز مانده بودند. بعضی از بندرگاه های دنیا به دلیل خیانت پیشگی صخره های پنهان در زیر آب و طوفان های ساحلی به سختی قابل دسترسی اند. «سولاکو» در سکوت سنگین «گولفو پلاسیدویِ» عمیق، انگار در داخل معبری عظیم و نیم دایره ای و بدون سقف، مشرف به اقیانوس، با دیوارهایی از کوه های مرتفع و پرده های سیاه ابر، در برابر وسوسه های دنیوی اهل تجارت و معامله، برای خود حریمی امن یافته بود.—از کتاب «نوسترومو»

 

 

 

ابتلا به بیماری در سفر

 

در داستان «دل تاریکی»، بیماری باعث می شود اتفاقات عجیبی برای یک تاجر عاج به نام آقای «کورتس» رقم بخورد؛ اتفاقی تقریبا مشابه برای پروتاگونیست داستان یعنی «مارلو» نیز به وقوع می پیوندد. اما این دو شخصیت خیالی ممکن بود به خاطر مشکلات جسمانی خالق خود، هیچ وقت به وجود نیایند. «کنراد» در «کنگوِ» تحت اشغال بلژیکی ها، به بیماری «دیسانتری» (اسهال خونی) و «مالاریا» مبتلا شد. او به همین خاطر مجبور شد ابتدا در بیمارستانی در «لندن» بستری شود و سپس به منظور انجام «آب درمانی»، به شهر «ژنو» در سوییس برود. اگرچه «کنراد» از این بیماری ها جان سالم به در برد، اما مشکلات جسمانی ناشی از آن ها، تا سال ها همراه او ماند.

 

 


 

 

 

خاستگاه های خلق شخصیت «کورتس»

 

هویت شخصی که «کنراد»، آنتاگونیست داستان «دل تاریکی» را بر اساس شخصیت او خلق کرده، باعث مطرح شدن گمانه زنی های زیادی شده است. در میان این گمانه زنی ها برخی ادعا می کنند کاراکتر «کورتس» بر اساس افسری فرانسوی در کشتی تجاری «کنراد» خلق شده و برخی دیگر نیز یک افسر استعماری بلژیکی، و همچنین یک کاوشگر ولزی به نام «هنری مورتون استنلی» را خاستگاه شکل گیری این کاراکتر در نظر می گیرند.

 

یک شب که با شمعی به سراغ «کورتس» رفتم، از شنیدن صدای او که کمی لرزش داشت و می گفت، «در تاریکی دراز کشیده ام و منتظر مرگم»، یکه خوردم. نور شمع حدود نیم متری چشمانش بود. به خودم فشار آوردم و زیر لب گفتم «مزخرف نگو!» و مثل صاعقه زده ای بالای سرش ایستادم. در همه ی عمرم چیزی نزدیک به تغییراتی که در چهره اش پدیدار شد، ندیده ام و آرزو می کنم که دیگر هرگز هم را نبینم. آه، من متأثر نشده بودم، مسحور شده بودم. درست انگار نقابی دریده شده باشد. بر آن چهره ی عاج وار، نقشی از غروری دلگیر، نیرویی ستمگر، وحشتی مبتذل و یأسی شدید و عمیق دیدم. آیا داشت در آن لحظه ی عالی از معرفت ناب، هر یک از احساس های گوناگون آرزو، وسوسه، و تسلیم در سراسر حیاتش را دوباره زندگی می کرد؟ به نجوا، و انگار خطاب به موجودی خیالی یا شبحی فریاد کشید—دوبار فریاد کشید—و به فریادی که بیش از نفسی نبود، گفت: «وحشت! وحشت!» شمع را خاموش کردم و از اتاقک بیرون آمدم.—از کتاب «دل تاریکی»

 

 

 

 

رواج استعمار در زمان انتشار کتاب «دل تاریکی»

 

«امپریالیسم» که امروزه ظالمانه و غیرانسانی در نظر گرفته می شود، در زمانی که رمان کوتاه «کنراد» به قفسه های کتاب فروشی ها رسید، پدیده ای رایج و حتی پرطرفدار بود. در دوران موسوم به «رقابت برای دستیابی به آفریقا»، قدرت های اروپایی بر بخش عمده ی این قاره تسلط یافتند. حتی حاکم بریتانیا «ملکه ویکتوریا» به عنوان «مادر سفیدپوست کبیر» در مستعمرات آفریقایی به تصویر کشیده می شد.

 

 

مخالفت های «چینوا آچه به» با کتاب «دل تاریکی»

 

با این که «کنراد» سعی در ترویج استعمارگری نداشت، نویسنده ی بزرگ نیجریه ای و خالق کتاب «چیزها فرو می پاشد» یعنی «چینوا آچه به» در سال 1975 سخنرانی را با عنوان «تصویر آفریقا: نژادپرستی در کتاب دل تاریکی اثر کنراد» ایراد کرد و در آن، «کنراد» را یک «نژادپرست تمام و کمال» خواند و داستان او را نیز «یک کتاب توهین آمیز و رقت انگیز» توصیف کرد. با این وجود، حتی «آچه به» نیز به این موضوع اذعان کرد که «کنراد» در داستانش، «شرارت های استثمار امپریالیستی را محکوم کرده است.» برخی دیگر از منتقدان ادبی نیز کتاب «دل تاریکی» را به عنوان اعلام جرمی علیه بی عدالتی و بی رحمی سیستم های استعماری تلقی کرده اند.

 

 

مه رقیقی بر کناره های پست رودخانه نشسته بود که به صورت سطحی هموار به دریا می شتافت و ناپدید می شد. بالای سر «گریوسند»، هوا تاریک بود و باز هم دورتر انگار تاریک تر می شد و به صورت تیرگی حزن آلودی درمی آمد و بالای بزرگترین شهر روی زمین بی هیچ جنبشی خیمه می گسترد. مدیر شرکت ها، کشتیبان و میزبان ما بود. روی دماغه ی قایق ایستاده بود و به سمت دریا نگاه می کرد و ما چهار تن به چشم محبت تماشایش می کردیم. در سراسر رودخانه چیزی نبود که مانند او دریایی بنماید. به سکانبانی شباهت داشت که در نظر دریانورد، اعتماد مجسم است. آدم به دشواری درمی یافت که کار او در آن دهانه ی شفاف نیست بلکه در پس او، یعنی در تیرگی خیمه گستر است. جای دیگری هم گفته ام که مایه ی پیوند ما، دریا بود و همین سبب شده بود که هم در دوران های دراز جدایی، دل هایمان را به هم نزدیک کند و هم این اثر را داشته باشد که درباره ی قصه بافی ها—و حتی اعتقادات—یکدیگر را مداوا کنیم.—از کتاب «دل تاریکی»

 

 

 

 

 

 

بازخوردهای نه چندان موفقیت آمیز در ابتدا

 

کتاب «دل تاریکی» در سال 1902 و سه سال پس از انتشار سریالی در یک مجله، به همراه دو داستان دیگر از «کنراد» در یک کتاب به چاپ رسید اما از دو داستان دیگر، توجهات کمتری را به خود جلب کرد. در حقیقت، در ابتدا حتی خود «کنراد» نیز آن را یک اثر بزرگ در نظر نمی گرفت. «جین ام. مور» در مقدمه ی کتاب «دل تاریکی» می نویسد:

«در دوران حیات او، این داستان نه از طرف مخاطبین و نه خود «کنراد»، توجهات ویژه ای را دریافت نکرد.» کتاب «دل تاریکی» اما در دهه ی 1950 در مرکز توجه منتقدین و مخاطبین قرار گرفت، پس از آن که جهان، هراس های ناشی از جنگ جهانی دوم را مشاهده کرده بود.

 

 

منبع الهام خلق فیلم «اینک آخرالزمان»

 

 

هشتاد سال پس از نخستین انتشار کتاب «دل تاریکی»، فیلم «اینک آخرالزمان» ساخته ی «فرانسیس فورد کاپولا» در سینماهای سراسر جهان اکران شد. اگرچه این فیلم تأثیرات زیادی را از کتاب «دل تاریکی» پذیرفته، اما رویدادهای آن نه در «کنگوِ» تحت اشغال بلژیکی ها بلکه در جنگ ویتنام رقم می خورد. و اگرچه آنتاگونیست فیلم (با بازی «مارلون براندو») «کورتس» نام دارد، اما این شخصیت، یک تاجر عاج نیست بلکه افسری در ارتش ایالات متحده است که وضعیت سلامت روانش از تعادل خارج شده است.

 

او در میان ما تنها کسی بود که هنوز «دریارو» بود. چیز بدتری که می شد درباره اش گفت این بود که نماینده ی طبقه اش نبود. دریانورد بود ولی سرگردان هم بود. آخر اکثر دریانوردان، اگر بتوانیم چنین تعبیری به کار ببریم، زندگی بی جنب و جوشی دارند. ذهنشان به خانه نشینی خو کرده است و خانه شان—کشتی—همیشه با آن ها است، وطنشان—دریا—نیز هم. برای آن ها کشتی با کشتی دیگر تفاوتی ندارد و دریا هم همیشه همان دریا است. سواحل بیگانه، چهره های غریبه و بی کرانگی دگرپذیر زندگی از کنار محیط دگرناپذیر اطراف آنان رد می شوند و حجابی از اسرار بر خود ندارند و به جای آن، حجابی از نادانی اندک انزجارآوری بر آن ها است. چون در نظر دریانورد، هیچ چیزِ اسرارآمیزی نیست مگر این که خود دریا باشد و دریا هم خاتون هستی اوست و همچون سرنوشت، راز سر به مهری است.—از کتاب «دل تاریکی»

 

 

 

منبع الهام خلق اپرا و بازی ویدیویی

 

اپرای تک پرده ایِ «دل تاریکی»، ساخته ی آهنگساز بریتانیایی «طارق اورگان» در سال 2011 بر روی صحنه رفت. این نمایش که در «تالار اپرای سلطنتی لندن» برای اولین بار به اجرا درآمد و نام خود را به عنوان اولین اقتباس اپرایی از داستان «کنراد» مطرح کرد، تأثیرات زیادی را از فیلم «اینک آخرالزمان» پذیرفته بود. علاوه بر این، در اتفاقی که شاید هیچ وقت در تصورات «کنراد» نمی گنجید، اثر کلاسیک او به منبع الهام یک بازی ویدیویی به نام Spec Ops: The Line (عرضه شده در سال 2012) تبدیل شد.