«مو یان»: نویسنده ای منحصر به فرد در ادبیات چین



«مو یان» به خاطر توانایی خود در آمیختن داستان های محبوب، تاریخ و «مدرنیسم» با تصویری رویاگونه از واقع گرایی ادبی، در سال 2012 جایزه ی «نوبل ادبیات» را از آن خود کرد.

«مو یان» که به معنای «صحبت نکن» است، نام مستعار نویسنده ی چینی تحسین شده «گوان موئه» است که به خاطر توانایی خود در آمیختن داستان های محبوب، تاریخ و «مدرنیسم» با تصویری رویاگونه از واقع گرایی ادبی، در سال 2012 جایزه ی «نوبل ادبیات» را از آن خود کرد. او در خردسالی معمولا به داستان های فولکلور و معروفی گوش می داد که مادربزرگش برای او روایت می کرد. از آن زمان تا کنون، «مو یان» در طول مسیر حرفه ای خود، مجموعه آثار ارزشمند و پرتعدادی را به جهان ادبیات ارائه کرده است. معنای نام مستعار او شاید در نگاه اول اندکی متناقض به نظر برسد، چرا که «مو یان» حرف های زیادی برای گفتن داشته است.

 

 

 

 

یاد گرفته بودم ولایتِ «گائومیِ شمال شرقی» را هم به پهنای قلبم دوست داشته باشم و هم با خشمی لجام گسیخته از آن متنفر باشم. تا وقتی بزرگ شدم نفهمیدم که چه ساده ولایتِ «گائومیِ شمال شرقی» زشت ترین و زیباترین، عادی ترین و خارق العاده ترین، مقدس ترین و نفرین شده ترین، دلاورترین و بزدل ترین، میگسارترین و دوست داشتنی ترین جای دنیا است. هم نسلان پدرم، که آنجا زندگی می کردند، برخلاف میلشان، ذرت سرخ می خوردند و بیش از توانشان ذرت سرخ می کاشتند. آخر پاییز، در هشتمین ماه قمری، کشتزارهای پهناور ذرت سرخ مانند دریایی مواج از خون می شدند: قدکشیده و متراکم، شکوهمند، بی اعتنا و باوقار، با کمال فریبندگی، سودایی و دوست داشتنی، پُرآشوب. بادها در پاییز، سرد و غم افزا هستند و پرتو آفتاب، تند؛ ابرهای سفید، فشرده و مدور، شناور در پهنه ی آسمانی که انگار با کاشی های آبی فرش شده، سایه های ارغوانی خود را روی مزارع می افکنند. در طول دهه ها، که چشم به هم زدنی به نظر می رسد، نخ هایی از پیکرهای سرخ پوش در میان ساقه های ذرت رفتند و آمدند تا بافته ی انسانیِ بزرگی تشکیل دهند. آن ها کُشتند، غارت کردند و شجاعانه از کشورشان دفاع کردند.»—از کتاب «ذرت سرخ» 

 

اما انتخاب نام «صحبت نکن» برای این نویسنده، نوعی یادآوری از طرف والدینش بود که به او هشدار می دادند در خلال «انقلاب فرهنگی چین» سکوت کند تا به دردسر نیفتد؛ چرا که در طول آن یک دهه (از 1966 تا 1976)، بر زبان آوردنِ نابهنگام حتی یک کلمه ممکن بود به قیمت آزادی یا حتی جان افراد تمام شود. «مو یان» به خاطر می آورد که در دوران کودکی، پسری لجوج بود که زیرکی اش همیشه باعث دردسر می شد؛ در حقیقت، وقتی او داستانی با عنوان «دهان گشاد» را خلق کرد، پروتاگونیست آن که یک کودک بود، بر اساس شخصیت خودش به وجود آمد. 

«مو یان» در 2 فوریه سال 1955 در خانواده ای فقیر و در شهری کوچک به نام «گائومی» به دنیا آمد؛ شهری که چندین رمان و  داستان او در آن رقم می خورد. «گائومی» نمونه ای کوچک از تمام مناطق حاشیه ای و روستایی چین است، بسیار فقیر و سرشار از شرایط طاقت فرسا. اما علیرغم این موضوع، پیوند میان «مو یان» و سرزمینش، بسیار مستحکم است: در داستان های او، توصیفاتی طولانی و خیال انگیز درباره ی کشاورزی و طبیعت وجود دارد، به علاوه ی مجموعه ای از استعاره ها که به واسطه ی زندگی این نویسنده در مناطق روستایی شکل گرفته اند. «مو یان» در حدود ده سالگی، به خاطر رویدادهای «انقلاب فرهنگی چین»، مجبور به ترک تحصیل و اختصاص وقت خود به کشارزی و دامداری شد، و در حدود هجده سالگی نیز، در کارگاه های تولید نخ کار کرد. اگرچه او کارگری ساده در یک کارخانه ی نخ ریسی محلی بود، اما همیشه بلندپروازی ها و رویاهای بزرگی در سر داشت. 

 

در روز نهم از هشتمین ماه قمری سال 1939، پدرم که فرزند یک راهزن بود و پانزده سال بیشتر نداشت، به نیروهای فرمانده «یو ژان ئو» پیوست. مردی که مقدر بود در به دام انداختن یک ستون از ژاپنی ها در بزرگراه «جیائوپینگ» به قهرمانی اسطوره ای تبدیل شود. مادربزرگ درحالی که پالتوی اپُل دارش را روی شانه هایش انداخته بود، آن ها را از دور در حاشیه ی دهکده دید. خواست که بدرقه‌شان کند که فرمانده «یو» دستور داد: «همونجا بایست.» مادربزرگ ایستاد. آن ها نزدیک شدند. مادربزرگ به پدرم گفت: «دوگوان، مواظب پدرخونده ات باش.» پدر از ابهت پالتوی آراسته ی مادربزرگ و دیدن اندام درشت او به خود لرزید و قلبش به تپش افتاد. فرمانده «یو» دستی به سرش کشید و گفت: «راه بیفت پسر.» «دوگوان» همراه آن ها راه افتاد. آسمان و زمین، آشفته و منظره ی پیشِ رو، تیره و تار بود. سربازان با گام های آهسته در جاده پیش می رفتند. پدر هنوز می توانست صدای مادرش را بشنود، اما پرده ای از مه غلیظ میان شان کشیده شده بود.—از کتاب «ذرت سرخ»

 

 

 

 

«مو یان» در سال 1975، به «ارتش آزادی بخش خلق» پیوست و به یگانی دورافتاده فرستاده شد. او در سال 1979 در دپارتمان فرهنگی و ادبی ارتش پذیرفته و هفت سال بعد، از آن فارغ التحصیل شد؛ «مو یان» تا سال 1999 در همین دپارتمان فعالیت کرد. در حقیقت در همین برهه بود که او برخی از مهم ترین آثار خود را به وجود آورد. اما برخلاف بسیاری از نویسندگان معاصر که در محیط های مدرن و آکادمیک پرورش یافته بودند، «مو یان» پیشینه ای روستایی و ساده داشت و تجربیاتش از دل زندگی در ارتش به وجود آمده بود.

اولین موفقیت ادبی او در سال 1981 و با انتشار داستانی به نام «تربچه ی پاک» از راه رسید: داستانی درباره ی مردی جوان و ساده دل که نسبت به همه چیز در پیرامون خود، کاملا بی تفاوت است. «مو یان» در آثار خود، تصویری از چین را به مخاطبین نشان می دهد که دیگر وجود ندارد؛ چینی که در جای جای آن، بوی «شرق» و رمز و راز به مشام می رسد و جهان مدرن هنوز آن را تغییر نداده است. از میان نویسندگانی که بیشترین تأثیر را بر او داشتند، می توان از «گابریل گارسیا مارکز» و «ویلیام فاکنر» نام برد.

 

شش روز بعد، در پانزدهمین روز از هشتمین ماه، شب جشن میانه ی پاییز، قرص ماه به آرامی در آسمانِ مزارعِ ساکت و باشکوهِ ذرت بالا آمد و کاکل ذرت ها را با نور خود شست تا مثل جیوه بدرخشند. بین لکه های خوش تراش پرتو مهتاب، پدر نشانی از همان بوی مشمئزکننده را حس کرد، خیلی قوی تر از هر بویی که امروز بتوانید استشمام کنید. فرمانده «یو»، دست او را گرفته بود و از میان ذرت ها ردش می کرد، از جایی که سیصد روستایی، بازوها بالشِ زیرِ سر، روی زمین ولو شده بودند. خون تازه ی آن ها، زمین را به سرگینی لزج تبدیل کرده بود که حرکت را کُند و دشوار می کرد. بوی آن ها نفس را بند می آورد. در مزرعه، گله ای از سگ های لاشه خوار، با چشم های براق، به پدر و فرمانده «یو» زُل زده بودند. فرمانده «یو» هفت تیرش را بیرون کشید و شلیک کرد. یک جفت چشم، خاموش شد؛ شلیکی دیگر، یک جفت چشم دیگر از بین رفت. سگ ها زوزه کشان پراکنده شدند و سپس، آنگاه که خارج از تیررس بودند، روی دو پا نشستند و همچنان که حریصانه و با حسرت به جنازه ها زُل زده بودند، همگی با عصبانیت و با صدایی گوش خراش پارس کردند.—از کتاب «ذرت سرخ»

 

 

 

کتاب «ذرت سرخ»، شاهکار «مو یان»

 

کتاب «ذرت سرخ» یکی از برجسته ترین رمان های «مو یان» است که بین سال های 1985 و 1986 به وصرت سریالی و پنج بخشی منتشر شد و در سال 1988 نیز در قالب یک کتاب به چاپ رسید. کتاب با نگارشی واقع گرایانه که در عین حال، موضوعات عجیب و جادویی را نیز در خود جای داده، داستان خانواده ای ساکن شهر «گائومی» را در طول زمان روایت می کند: از راهزنی های مرسوم در دهه ی 1920 و هجوم ژاپنی ها در دهه های 1930 و 1940 تا رویدادهای «انقلاب فرهنگی چین». داستان از نقطه نظر کودکی خردسال روایت می شود.

«مو یان» در این اثر به شکلی به یاد ماندنی و بسیار خیال انگیز، تصویری را از هراس های مردمان ساده، خشم روستاییان، و خون کشته شدگان که به سرخیِ شکوفه های ذرتِ خوشه ای است، ارائه می کند. مزارع ذرت سرخ، پس زمینه ی تمام داستان را شکل می دهند: این مزارع در پاییز، همانطور که «مو یان» می نویسد، درخششی مانند دریایی از خون دارند.

 

 

ساقه ها و برگ های ذرت در مه، بی امان خش خش می کردند. رودخانه ی «آب سیاه» که به آرامی از میان زمین های پست باتلاقی روان بود، در مه فراگیر می خواند؛ گاهی بلند، گاهی آرام، گاهی نزدیک و گاهی دور. آنگاه که به نیروها رسیدند، پدر صدای قدم های سنگین و نفس کشیدن های خشن بعضی را از پس و پیش شنید. قنداق تفنگی با صدا به دیگری خورد. پایی شکست و صدای استخوان انسان آمد. جلوی پدر، مردی بلند سرفه کرد. سرفه ی آشنایی بود. گوش های بزرگی را به خاطر آورد که وقت هیجان سرخ می شدند. گوش در گودیِ بین شانه هایش فرو رفته بود. پدر چشمانش را ریز کرد تا بتواند از درون مه ببیند: سرِ «وانگ ون یی» بود که با هر سرفه تکان می خورد. پدر به گذشته فکر کرد، به وقتی که «وانگ» در میدانِ رژه به کارِ بیشتر وادار شد و چه قدر قابل ترحم به نظر می رسید. او به تازگی با فرمانده «یو» همراه شده بود. آجودان «رِن» به تازه واردها فرمان داد: «به راست راست!» «وانگ ون یی» با سرخوشی پا کوبید، اما کسی نمی توانست سر دربیاورد به کدام سمت رو کرده است.—از کتاب «ذرت سرخ»

 

 

 


 

 

از میان ریشه های ذرت های سرخ، داستان پدربزرگ راوی به نام «یو شان آئو»، و معشوق او «دای فانلیانگ»، و همچنین حضور آن ها در میان نیروهای مقاومت علیه اشغال کشور توسط ژاپنی ها برای مخاطبین به تصویر کشیده می شود. «یو شان آئو» پیش از این اتفاقات، مردی فراری از قانون بود و «دای فانلیانگ» نیز دختر خانواده ای ثروتمند به حساب می آمد. کتاب، ماجرای مقاومت قهرمانانه ی روستاییان و کشاورزان در مقابل دشمنان ژاپنی را روایت می کند. اگرچه تلاش های این مردمان عادی در اساس قهرمانانه جلوه می کند، اما شجاعت و وطن پرستی، تنها نکاتی نیستند که مورد توجه قرار می گیرند. داستان همچنین به رنج ها، ناامیدی ها و خشونتی می پردازد که از مشخصه های همیشگی زندگی آن ها بود. 

 

پدر هیجانش را مهار کرد و بی حرکت نشست. خرچنگ ها به محض ورود به دایره ی نور چراغ، پشت سرهم صف کشیدند و شروع کردند به کندن زمین. پرتو ضعیفِ سبزی از صدف هایشان ساطع شد. هزاران جفت چشمِ دکمه ای از حفره های عمیق روی شاخک ها بیرون زده بود. دهان های پنهانِ زیر صورت های شیب دار، رشته حباب های رنگارنگ را با سماجت بیرون می دادند. الیاف بلندِ شنلِ حصیری پدر بی حرکت مانده بود. عمو آرهات داد زد «حالا.» پدر از جا پرید و قبل از تمام شدن فریاد عمو، هر دو به گوشه ی تور ریزبافت که از قبل روی زمین پهن کرده بودند، چنگ زدند و آن را به هوا بلند کردند. همراه با تور، حجم گسترده ای از خرچنگ ها هم بلند شدند. قسمتی از زمین که زیر تور قرار داشت، پدیدار شد. به سرعت دو طرف تور را به هم بستند و آن را به گوشه ای انداختند. دوباره با عجله دست به کار شدند و قطعه تور دیگری را با همان سرعت و مهارت از جا بلند کردند، بستند و به گوشه ای انداختند. تورهای بقچه شده سنگین بودند، زیرا صدها یا حتی هزاران خرچنگ در خود داشتند.—از کتاب «ذرت سرخ»

 

 

 

 

به همین خاطر، کتاب «ذرت سرخ» نام خود را به عنوان اثری انتقادگرانه و اعتراضی نیز مطرح کرد. جنبه های مختلف زندگیِ شخصیت های گوناگونی در این رمان به تصویر کشیده می شود: کشاورزان، سربازان، راهبان بودیست، و حتی دائوئیست هایی که مظنون به جادوگری هستند. فیلمساز چینی برجسته و تحسین شده «ژانگ ییمو»، مانند اقتباس خود از کتاب «زیستن» اثر «یو هوآ»، فیلمی اقتباسی را از رمان «ذرت سرخ» خلق کرد که در «فستیوال برلین» در سال 1988، موفق به کسب جایزه ی «خرس طلایی» شد.