«راینر ماریا ریلکه»: شعر، تنهایی و زندگی



«ریلکه» هنرمندی بود که شخصیتش به واسطه ی شرایط زندگی اش شکل گرفت اما به هیچ وجه به آن شرایط محدود نماند.

شعر و ادبیات به شکل کلی، ابزار هنرمندان برای بیان افکارشان به حساب می آید. استفاده از زبان به شکلی آهنگین، خیال انگیز و هوشمندانه در طول تاریخ توسط هنرمندان صورت گرفته تا موضوعاتی مهم از زندگی انسان مورد کاوش قرار بگیرد. یکی از این هنرمندان تأثیرگذار کسی نیست جز «راینر ماریا ریلکه»، شاعر اتریشی که در 4 دسامبر سال 1875 به دنیا آمد.

 

 

«ریلکه» در زمانی که در سواحل شرقی ایتالیا مشغول خلق «مرثیه های دوئینو» بود، با حالتی از سودازدگی و همچنین افسردگی دست و پنجه نرم می کرد. او در همین زمان به دوست و میزبان خود، «ماری تکسیس» گفت:

چیزها باید بد، بدتر و بدترین شوند، ورای هر آنچه که زبان قادر به توصیف آن است. تمام روز در بوته زارهای زندگی ام می لولم، و مثل دیوانه ها فریاد می زنم و دستانم را به هم می کوبم. باور نمی کنی که چه موجودات ترسناکی با این کار پدید می آیند.

با وجود این سختی ها، «ریلکه» به مسیر خود ادامه داد و دوره هایی طولانی از تنهایی و انزوا را در سراسر زندگی به عنوان ابزاری ضروری برای خلق آثار هنری در آغوش کشید، و آثاری ماندگار را، هم به نظم و هم به نثر، خلق کرد.

«ریلکه» در میان سال های 1902 و 1908، چند سال قبل از خلق بزرگترین اثرش، نامه نگاری هایی را با دانشجویی نوزده ساله به نام «فرانز کاپوس» داشت که توصیه هایی را از «ریلکه» درباره ی هنر نویسندگی، قدرت درک واقعیت های زندگی و همچنین احساسات انسان از او طلب می کرد. «ریلکه» در این نامه نگاری ها از قدرت تنهایی سخن به میان آورد و بیان کرد که اصلی ترین قانون برای هر هنرمند، مقاومت کردن در مقابل حواس پرتی ها و وسوسه های دنیای بیرون، و به جای آن، روی آوردن به دنیای درونی خویش است. به عقیده ی «ریلکه»، تنها زمانی می توانیم از جادوی درون خود آگاه شویم که به شکل قاطع بپذیریم هم از نظر جسمانی و هم روانشناختی تنها هستیم. «کاپوس» سه سال بعد از مرگ «ریلکه»، این مکاتبات را در قالب کتاب «چند نامه به شاعری جوان» به انتشار رساند که بلافاصله به اثری تأثیرگذار تبدیل شد. در این مطلب قصد داریم حقایقی کوتاه اما مهم از زندگی «راینر ماریا ریلکه» را با هم مرور کنیم.

 

 

 

نامه ی شما تازه به من رسیده است. از اعتماد کاملی که نسبت به من ابراز داشته اید و نزد من گرانبهاست، سپاسگزاری می کنم و جز این کاری از من بر نمی آید. درباره ی چگونگی شعرهای شما چیزی نمی گویم زیرا هیچ اهل بحث و انتقاد نیستم. از این گذشته برای دریافتن هنر، از بحث و انتقاد بدتر چیزی نیست. زیرا نتیجه ای که از انتقاد به دست می آید، همیشه اشتباهاتی است که کم و بیش به حقیقت نزدیک است. همه ی امور، به خلاف آنچه می گویند، دریافتنی و گفتنی نیست. آنچه روی می دهد بیان ناپذیر است و در عالمی می گذرد که هرگز پای سخن به آنجا نرسیده است، و بیان ناپذیرتر از همه چیز آثار هنری است؛ این وجودهای نهانی که عمر جاودان دارند و زندگانی‌شان با عمر گذران ما تماسی می یابد. از کتاب «چند نامه به شاعری جوان»

 

 

مادر «ریلکه»، لباس های دخترانه به تن او می کرد.

 

«ریلکه» تنها فرزند پدر و مادرش بود. البته او خواهری نیز داشت که یک هفته پس از تولد از دنیا رفت. این اتفاق آسیب روحی شدیدی را به مادرش زد به طوری که او مثل یک دختر با «ریلکه» رفتار و لباس های دخترانه به تن او می کرد. علاوه بر این، مادر «ریلکه» به هیچ وجه از ازدواج خود راضی نبود چرا که احساس می کرد با مردی پایین تر از طبقه ی اجتماعی خودش ازدواج کرده است.

 

 

او مدتی کوتاه را در ارتش گذراند.

 

«ریلکه» در سال 1886 و در حدود 10 سالگی، به اصرار پدر به مدرسه ی نظامی رفت اما نتوانست در آنجا ماندگار شود و پس از تحمل پنج سالِ پر از سختی و آسیب، از ادامه ی این مسیر انصراف داد. او سپس در یک مدرسه آلمانی حضور یافت اما یک سال بعد از آنجا اخراج شد. «ریلکه» در بیست سالگی، در دانشگاه «چارلز» واقع در شهر «پراگ»، به تحصیل در رشته های ادبیات، تاریخ هنر و فلسفه پرداخت.

 

 

او پس از دانشگاه، به شعر علاقه مند شد.

 

«ریلکه» پس از پایان دانشگاه، مطمئن شده بود که می خواهد مسیر حرفه ای خود را به خلق آثار ادبی اختصاص دهد. در همین زمان بود که او اولین کتاب شعر خود را با نام «زندگی و ترانه ها» در سال 1895 منتشر کرد. «ریلکه» سپس دو کتاب دیگر نیز به انتشار رساند که از نظر بینش ها و ایده ها، تفاوت های زیادی با آثار متأخر او داشت.

 

از من می پرسید که شعرهای شما خوب است یا نه؟ این نکته را از من می پرسید حال آن که پیش از من از دیگران پرسیده اید. شعرهای خود را به مجله ها می فرستید و آن ها را با شعر دیگران می سنجید و چون بعضی روزنامه ها از نشر مشق های شعری شما خودداری می کنند، غمگین می شوید. از این پس، چون به من اجازه داده اید که شما را راهنمایی کنم، تمنا دارم که از همه ی این کارها خودداری کنید. نظر شما به خارج متوجه شده و همین نکته است که به خصوص باید از آن بپرهیزید، هیچ کس نمی تواند شما را پند بدهد یا راهنمایی کند، هیچ کس! برای رسیدن به مقصود یک راه بیش نیست. در خود فرو بروید و احتیاجی را که موجب نوشتن شماست، جست و جو کنید. ببینید که آیا این احتیاج در ژرفای دل شما ریشه دارد؟ از ته دل پیش خود اعتراف کنید که اگر شما را از نوشتن باز می داشتند، می مردید؟ خاصه این نکته را، در آرام ترین ساعت شب خویش، از خود بپرسید که «آیا راستی من از نوشتن ناگزیرم؟» از کتاب «چند نامه به شاعری جوان»

 

 

 


 

 

او با کتابی که درباره ی مشکلاتش در پاریس نوشت، برای اولین بار نام خود را مطرح کرد.

اثری که نام «ریلکه» را بر سر زبان ها انداخت، رمانی به نام «دفترهای مالده لائوریس بریگه» بود که در سال 1910 به چاپ رسید. او در این رمان به سختی ها و مشکلاتش در زمان سکونت خود در پاریس پرداخت. او همچنین در نامه نگاری های خود، از مسائل تأثیرگذار بر جامعه از جمله اضطراب و تنهایی سخن می گفت. منتقدین ادبی «ریلکه» را به خاطر خلق این گونه از آثار ادبی، پیوندی میان نویسندگان سنت گرا و مدرنیست در نظر گرفته اند. 

 


 

 

 

 

او دو رابطه ی عاشقانه ی مهم در زندگی داشت.

 

«ریلکه» در سال 1897 و در 22 سالگی، عاشق زنی 36 ساله به نام «لو آندریاس سلومی» شد که دختر یک ژنرال روس و زنی آلمانی بود. «سلومی» تأثیر زیادی در زندگی «ریلکه» داشت و او را به سفرهای زیادی به روسیه برد. به پیشنهاد این زن، «ریلکه» نام خود را از «رنه» به «راینر» تغییر داد چرا که به نظر «سلومی»، این اسم آلمانی تر به نظر می رسید. رابطه ی عاشقانه ی این دو در سال 1900 به پایان رسید اما آن ها تا زمان مرگ «ریلکه» در سال 1926، با هم در ارتباط ماندند. «ریلکه» بعدها با زنی به نام «بالادین کلوسُوسکا» آشنا شد و رابطه ی آن ها تا زمان مرگ «ریلکه» پابرجا باقی ماند.

 

سفرهای او به روسیه، الهام بخش اشعارش بود.

«ریلکه» در طول سفرهای متعدد خود به روسیه، تحت تأثیر فرهنگ روس و بوهمیایی قرار گرفت. این تأثیرگذاری و الهام بخشی تا حدی عمیق بود که «ریلکه» بعدها اذعان کرد شروع حقیقی آثار جدی او در واقع در همین سفرها رقم خورده است. فرهنگ روسیه، باعث تقویت نگرش های عرفانی، معنوی و بشردوستانه ی «ریلکه» شد.

 

در دل خود بکاوید و صمیمانه ترین پاسخ را از آن بجویید. اگر می توانید پیش چنین پرسش متینی دلیرانه بایستید و به سادگی و جرأت بگوئید «آری، ناگزیرم»، آنگاه زندگانی خویش را بر وفق این احتیاج مرتب کنید. زندگانی شما، تا بیهوده ترین و تهی ترین دم آن، باید نشانه و شاهد چنین شوقی باشد. پس به طبیعت نزدیک شوید. بکوشید، تا چنانکه گویی آدم نخستین هستید، از آنچه می بینید، از آنچه با آن و در آن زیست می کنید، از آنچه دوست دارید، و از آنچه گم کرده اید، سخن بگویید. شعر عاشاقانه نسرایید. نخست از این مضمون ها که معمول و بازاری است، بپرهیزید؛ زیرا دشوارترین مضامین همین هاست. آنجا که نمونه های باستانی کامل و عالی فراوان است، شاعر خصایص خویش را نمی تواند جلوه بدهد مگر آنگاه که طبعش به منتهای قوت و پختگی برسد. پس از موضوعات کلی بگریزید و مضمون هایی را که زندگانی روزانه ی خودتان به شما می دهد، اختیار کنید. از غم های خویش و آرزوهای خوش، از اندیشه هاسی که به شما روی می آورد و از ایمانی که به زیبایی دارید، بگویید؛ و از همه ی این ها به زبان دل، به متانت و راستی و فروتنی سخن بگویید. از کتاب «چند نامه به شاعری جوان»

 

 

 

او به مدت هشت سال درگیر «بن بست ذهنی» بود.

 

«ریلکه» در سال های 1911 تا 1919، احساسی ماندگار از عدم وجود خلاقیت را تجربه کرد و به همین خاطر، به سفرهایی در سراسر آفریقای شمالی و اروپا رفت تا منبع الهامی جدید برای خود پیدا کند. اما این سفرها اوضاع را بهتر نکردند. «ریلکه» در یکی از همین سفرها شروع به نوشتن کتاب «مرثیه های دوئینو» کرد اما مدت ها بعد آن را به اتمام رساند.

 


 

 

او خلاقیت خود را در آلمان دوباره به دست آورد.

«ریلکه» در دومین سفر خود به آلمان، در شهر «وُرپسوِدِه» اقامت گزید؛ شهری که به خاطر جامعه ی هنریِ در هم تنیده ی خود شهرت داشت. در همین شهر بود که «ریلکه» نوشتن اشعار را از سر گرفت و تعدادی از آثار کمتر شناخته شده ی خود را به چاپ رساند.

 

 

او مدتی دستیار مجسمه ساز مشهور «آگوست رودَن» بود.

 

«ریلکه» در سال 1901 با مجسمه سازی جوان به نام «کلارا وستهاف» ازدواج کرد که مدتی در کنار هنرمند مشهور فرانسوی «آگوست رودن» تحصیل کرده بود. «ریلکه» و «وستهاف» در دسامبر همان سال صاحب یک دختر شدند اما طولی نکشید که آن ها تصمیم گرفتند به شکل دوستانه از هم جدا شوند تا هر یک به مسیر حرفه ای خودش برسد. «ریلکه» مدتی بعد به عنوان دستیار و منشی «آگوست رودن» مشغول به کار شد. «ریلکه» به مجسمه های «رودن» بسیار علاقه مند بود چرا که به عقیده ی او، این آثار به خوبی ویژگی های «مدرنیسم» و «رئالیسم» را آشکار می کردند.

 

 

اگر زندگانی روزانه ی شما در نظرتان حقیر می نماید، تهمت ناچیزی بر آن نبندید. تهمت بر شماست که چندان شاعر نیستید تا جمال و جلال آن را دریابید. نزد هنرآفرین، هیچ چیز و هیچ جا ناچیز و سرسری نیست. اگر نیز در زندانی باشید که دیوارهای آن، راه همه ی اصوات دنیا را بر شما بسته باشد، آیا باز دوران کودکی که ثروتی شاهوار و گرانبها و گنجینه ی یادهاست، برای شما نمانده است؟ پس اندیشه ی خود را به سوی آن متوجه کنید؛ بکوشید تا تأثرات این گذشته ی دور را از ته دریای فراموشی برآورید. شخصیت شما قوت خواهد گرفت و خلوت شما چندان وسعت خواهد یافت که پناهگاه سپیده دم بشود و غوغای بیرون هرگز در آن راه نیابد؛ و اگر در این بازگشت به خویش و نزول در عالم درونی، شعری به وجد بیاید، آنگاه دیگر در پی آن نمی روید که مجله ها را به کار خود متوجه کنید؛ دیگر در این اندیشه نخواهید بود که ارزش آن را از کسی بپرسید؛ زیرا که آن را ملک طبیعی خود دانسته و مانند جزئی و وجهی از زندگانی خویش عزیز خواهید داشت. هنر چون زاده ی احتیاجی باشد، همیشه خوب است. از کتاب «چند نامه به شاعری جوان»

 

 

 

او یک سوسیالیست بود.

 

«ریلکه» عقاید سوسیالیستی داشت و از انقلاب روسیه در سال 1917 حمایت می کرد. البته او با گذر زمان، کمتر و کمتر از عقاید سیاسی خود سخن به میان آورد. به خاطر جنگ جهانی اول، مردان جوان باید به ارتش می پیوستند. «ریلکه» اما هیچ علاقه ای به نظامی گری نداشت و در اردوگاه ارتش نیز، دوران بسیار سختی را می گذراند. او به واسطه ی دوستان پرنفوذش، موفق شد شش ماه بعد، از خدمت معاف شود و به مونیخ بازگردد.

«راینر ماریا ریلکه» به خاطر حساسیت های شاعرانه و شخصیت شکننده ی خود، تقریبا در سراسر زندگی از نظر روانشناختی با مشکلاتی جدی رو به رو بود. او برخلاف نویسنده ی معاصر خود «فرانتس کافکا»، نمی توانست روتین سفت و سخت کاری خود را حفظ کند و هیچ وقت نیز نتوانست زندگی حرفه ای و زندگی شخصی خود را به تعادل برساند. او برای سال ها به خلق آثار هنری در نقاط مختلف اروپا، به خصوص سوییس، ادامه داد و در نهایت به خاطر ابتلا به سرطان خون در 29 دسامبر سال 1926 چشم از جهان فرو بست.

 

چگونگی پیدایش هنر است که ارزش آن را تعیین می کند و جز این معیاری در میان نیست. بنابراین، آقای عزیزم، من پندی جز این نمی توانم به شما بدهم که در خود فرو بروید. ژرفاهایی را که زندگانی شما از آنجا سرچشمه می گیرد، بکاوید. پاسخ این پرسش را که آیا باید شعر بگویید یا نه، از آنجا خواهید شنید. این پاسخ را درست بشنوید و آن را تعبیر و تفسیر نکنید. شاید نتیجه آن بشود که هنر، شما را طلب کند. آنگاه باید این سرنوشت را با همه ی سنگینی و عظمت آن تحمل کنید بی آن که هرگز در پی پاداش خارجی باشید. زیرا هنرآفرین باید برای خود عالمی باشد که همه چیز را در خویش و در آن قسمت از جهان که وابسته ی به اوست، بیابد. بسا نیز ممکن است که از این نزول در خویش، در خلوت خویش، این نتیجه حاصل شود که دست از شاعری بردارید (به گمان من برای آن که کسی از نویسندگی چشم بپوشد، همین بس است که بداند بی نوشتن هم می تواند زندگی کند)؛ در این حال نیز این غواصی، که شما را بدان می خوانم، بی سود نخواهد ماند زیرا در هر حال راه های زندگانی خویش را خواهید یافت. از کتاب «چند نامه به شاعری جوان»

 

 

 

رگه های روانکاوانه در جای جای آثار او به چشم می خورد و تحلیل های بی پرده ی «ریلکه» از خویشتن—چه به صورت انفرادی و چه جمعی—گواهی بر استعداد کم نظیر او در ادبیات به شمار می آید. «ریلکه» هنرمندی بود که شخصیتش به واسطه ی شرایط زندگی اش شکل گرفت اما به هیچ وجه به آن شرایط محدود نماند. شعار او در زندگی این بود: «کار کردن، زیستن بدون مردن است.» او به واسطه ی تجاربش در زندگی، دست به خلق هنری زد و به واسطه ی خلق هنری، جاودانه شد.