«رنسانس» را می توان یکی از تأثیرگذارترین دوران ها در طول تاریخ در نظر گرفت. این مفهوم که معمولا برای اشاره به احیای فرهنگ روم و یونان باستان در اواخر قرن چهاردم و قرن پانزدهم، و همچنین شکوفایی هنر، معماری، ادبیات، علم، موسیقی، فلسفه و سیاست در سراسر اروپا به کار گرفته می شود، به عنوان دورانی توصیف شده که جهان مدرن را به معنای واقعی کلمه، «مدرن» ساخت. تحصیلات و علمآموزی در دوران «رنسانس» (به معنای «نوزایش») به واسطهی افزایش تعداد دانشگاه ها و مدارس—که از ایتالیا آغاز شد—در مرکز توجه قرار گرفت.
به تدریج، مفهوم دانشِ «انسانگرایانه» جایگاه خود را تثبیت کرد: متون الهیاتِ مسیحی که در «قرون وسطی» پایه و اساسِ علمآموزی به حساب می آمد، جای خود را علوم انسانیِ کهن مانند فلسفه، تاریخ، نمایش و شعر داد. پسران دانشآموز (تعداد اندکی از دختران در این زمان اجازهی تحصیل داشتند)، زبان لاتین و یونایی را می آموختند و اکنون می توانستند متن های مربوط به جهان باستان را به زبان اصلی مطالعه کنند. انتشار کتاب های آموزشی، این فرصت برای دانشآموزان فراهم کرد که با نویسندگان بیشتری آشنا شوند، مبانی استدلال را بیاموزند و مهارت های خود در نویسندگی را بهبود ببخشند.
باری باید دانست که این نجیبزاده در مواقعی که بیکار بود، یعنی تقریبا در تمام ایام سال، وقت خود را صرف خواندن کتاب های پهلوانی می کرد و با چنان شوق و ذوقی به این کار خو گرفت که تقریبا مشغلهی شکار و ادارهی امور مایملک خود را به کلی فراموش کرد. غرایب و عجایبِ اعمالِ او به درجهای رسید که چندین جریب از زمین های کشت گندم خود را برای خریدن و خواندن کتاب های پهلوانی فروخت و به قدری که می توانست، از آن کتاب ها در خانهی خود گرد آورد، اما در میان آن همه کتاب، هیچ کدام مانند نوشته های «فلیسیانو دوسیلوای» نامدار به نظر او کامل نمی آمد. در حقیقت، شیوایی بیاندازهی نثر آن نویسنده به او لذت می بخشید و مضامین مغلق آن در نظرش همچون زرناب می نمود.—از کتاب «دن کیشوت» اثر «میگل سروانتس»
در بریتانیا، «اومانیسم» یا «انسانگرایی» به واسطهی افزایش تعداد «مدارس گرامر» (مدارس مخصوص زبانآموزی که دانشآموزان در آن به زبان لاتین صحبت می کردند)، و همینطور افزایش تعداد کودکانی که به برنامه های تحصیلی دسترسی داشتند، به شکلی چشمگیر گسترش یافت.
«ویلیام شکسپیر»، «کریستوفر مارلو»، «ادموند اسپنسر»، «بن جانسون»، «فرانسیس بِیکِن»—تقریبا همهی چهرههای برجستهی بریتانیایی در دوران «رنسانس»، حضور در برنامه های تحصیلِی انسانگرایانه را تجربه کردند. نمایشنامه ها و اشعار «شکسپیر» کاملا تحت تأثیر نویسندگانی قرار گرفت که او در مدرسه با آن ها آشنا شده بود: «رویا در شب نیمهی تابستان» و «طوفان»، تحت تأثیر اشعار «اوید» خلق شدند؛ «کمدی اشتباهات» با تأثیرپذیریِ آشکار از نمایشنامهنویس رومی، «پلوتِس»، به وجود آمد؛ و بخشی از کتاب «انهاید» اثر «ویرژیل» به شکل کامل و بدون تغییر در کتاب «هملت» مورد استفاده قرار گرفت.
آگاه باشید که ملک شاهی خود را به سه قسمت تقسیم کردهایم. و عزم را جزم کردهایم که در این سن از مشاغل شاهی فارغ گردیم و آن ها را به جوانترهای تازهنفس تفویض کنیم و خود سبکبار و کشانکشان به سوی مرگ روان شویم. دامادهایم، «کورنوال» و «آلبانی»، که شما را به یک اندازه و چون پسرانم دوست دارم، اکنون سرِ آن داریم تا تمامی جهاز دخترانمان را اعلام بداریم، باشد که در آینده از منازعت ممانعت شود. ملکزادگان فرانسه و بورگاندی، این رقبای بزرگ، از بهر تصاحب عشق کوچکترین دخترم، چندی را با دلباختگی در دربار گذراندهاند و اینک به آنان پاسخ می گوییم. دختران من، از آن که اینک دست از حکمرانی، منافع کشورداری و مشاغل شاهی دست می شوییم، به من بگووید که کدامیک از شما را به دیدهی بهترین دوستدار خود بنگریم تا غایت لطف و کرممان را بر آن کسی ارزانی داریم که دعوی دوست داشتن ما را در دل و شایستگی ابراز کردنش را دارد.—از کتاب «شاه لیر» اثر «ویلیام شکسپیر»
اما «انسانگرایی» باعث به وجود آمدن تضادی عجیب شد: جامعهی اروپایی همچنان به شکل گسترده پیرو مذهب کاتولیک بود، اما نویسندگان و اندیشمندانی که در این عصر مورد توجه قرار گرفته بودند، به ایده های مربوط به دوران کهن و پیشا-مسیحیت می پرداختند.
این تضاد در سال 1517 شکل آشکارتری به خود گرفت: کشیشی آلمانی به نام «مارتین لوتر» که با نگرش های کلیسا به مشکل برخورده بود، جنبشی اعتراضی را در مخالفت با آموزه های کاتولیک به وجود آورد. «لوتر» استدلال می کرد که کلیسا بیش از اندازه قدرتمند شده و نیازمند اصلاحات گسترده است. او همچنین به ترویج نوعی از الهیات پرداخت که بر رابطهای مستقیمتر میان انسان ها و خدا تأکید می کرد.
بخش مهم دیگر در اندیشه های «مارتین لوتر» این ایده بود که «کتاب مقدس» باید به زبان های گوناگون (علاوه بر لاتین) در دسترس عموم مردم قرار بگیرد. «لوتر» در سال 1534 ترجمهای آلمانی را از «کتاب مقدس» به انتشار رساند که—در کنار رشد صنعت نشر—کمک کرد تا ترجمه های انگلیسی، فرانسوی و سایر زبان ها نیز از راه برسند. این اتفاقات به افزایش نرخ سوادآموزی دامن زد و باعث شد افراد بیشتری به تحصیلات و اندیشه های نوین دسترسی داشته باشند.
فرشتهی سقوط کرده گفت: «اینجا است آن منطقه، آن زمین و آن هوا، و آن اقامتگاهی که می باید به جای آسمان، در آن بمانیم؟ این تاریکی یکنواخت، در برابر نور آسمانی؟ باشد! حال که آن فرمانروای مطلق، نسبت به آنچه عادلانه است، تصمیم میگیرد و نظر می دهد، هرجا دورتر از او برایم بهتر است. بدرود، ای دشت های سعادتآوری که تا ابد، شادمانی و بهجت در شما ساکن است. و درود بر وحشت. درود بر عالم دوزخ. و تو ای دوزخ ژرف. مالک جدیدت را که اندیشهای به ارمغان میآورد که هرگز نه با زمان، نه با مکان دستخوش تغییر نخواهد شد، پذیرا باش. روح در سرای خود حاضر و ساکن است: می تواند از دوزخ، بهشتی برای خود بیافریند، وز بهشت، دوزخی. چه باک است در کجا حضور خواهم داشت، چنانچه هماره همان باشم که هستم، و همان که باید باشم باقی بمانم، هرچند کمتر از آنم که قدرت تندر، بزرگترش ساخت. دستکم در اینجا، آزاد خواهیم بود. به نظر من حکومت، شایستهی جاهطلبی است، هرچند در دوزخ باشد. چه بهتر در دوزخ حکومت کرد تا در بهشت کمر به خدمت بست.»—از کتاب «بهشت گمشده» اثر «جان میلتون»
ادبیات پیش از «رنسانس»
در طول «قرون وسطی»، تأکیدی گسترده بر ترکیب کردن واقعیت و خیال وجود داشت. با این که کاراکترهای داستانی از ویژگی های انسانی برخوردار بودند، اما نوع شخصیت آن ها معمولا از محدوده های واقعیت عبور می کرد و خصوصیات فرا-انسانی به خود می گرفت. به علاوه، این داستان ها دربردارندهی آداب و سنت های مربوط به عشق و نیکنامی بودند و از آرمان های جوانمردی سخن می گفتند. همچنین، رگه هایی از مفاهیم مذهبی در تار و پود این دسته از آثار تنیده شده بود.
برای مثال، «جِفری چاسِر»، نویسندهی مشهور کتاب «حکایت های کَنتِربِری»، از همین استانداردها برای روایت زندگی طبقات اجتماعی مختلف در زمانهی خود استفاده کرد. او بعدها به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان «قرون وسطی» شناخته شد.
در این دوران، چون فقط راهبان می توانستند متون را به صورت دستی در صومعه ها منتشر کنند، تعداد بسیار اندکی از کتاب ها وجود داشت که در اختیار ثروتمندان و اشراف قرار می گرفت. تنها راهی که مردم عادی برای انتقال این داستان ها از نسلی به نسل دیگر داشتند، روایت شفاهی بود.
همان مردمی که دروازه های شهر را به روی پادشاه فرانسه باز گشوده و به او اجازهی ورود داده بودند، همان مردم هنگامی که دیدند فریب خورده و آمال و آرزوهای آن ها در تأمین منافع شخصیشان برآورده نشده، نتوانستند تعدی و رنج هایی را که از شهریار جدید بر آن ها وارد می شد، تحمل کنند، به همین خاطر دوباره میلان را به چنگ شهریار پیشین خود سپردند. اصل مسلم این است که چون یک ایالت شورش کرده و بعد از شورش، مطیع و به فرمان گردید، بعدها دیگر به این آسانی از دست اقتدار یک شهریار خارج نمی شود، زیرا آن شهریار از موقعیت استفاده کرده و به بهانهی طغیان و شورش، بدون پردهپوشی، برای استحکام بنیان حکمرانی خود، متهمین را تنبیه و مظنونین را تسلیم دادگاه می کند و با استفاده از ابزاری که در اختیار دارد، مقام خود را در هر جایی که تصور ضعف برود، محکم می سازد.—از کتاب «شهریار» اثر «نیکولو ماکیاولی»
ادبیات پس از «رنسانس»
برخلاف جنبه های مذهبیِ حاکم بر ادبیات در «قرون وسطی»، اندیشمندان دوران «رنسانس» در قرن شانزدهم و هفدهم دوباره به آرمان های تمدن های باستانی روی آوردند. زنان و مردانِ دوران «رنسانس» به جای تمرکز بر رویاهای آینده، توجه خود را به مفهوم «اینجا و اکنون» معطوف ساختند. احساسات و عواطف در طول این دوران، به عاملی مهم برای به تصویر کشیدن «انسانگرایی» تبدیل شد و مفهوم «کاراکتر»، اهمیت بیشتری از مفهوم «ماجراجویی» پیدا کرد.
به عنوان نمونه، «جان میلتون» در شعر حماسی معروف خود، «بهشت گمشده»، نسخهای انسانگرایانهتر و مغرورتر از «لوسیفر» (شیطان) را به تصویر می کشد که تشنهی کسب قدرت در بهشت است. این نکته، نشانگر تغییر مسیر از ادبیات مذهبیِ «قرون وسطی» به سوی تِم های سکولارِ ادبیات «رنسانس» است.
ادبیات در دوران «رنسانس» بیش از پیش به روایت داستان های واقعگرایانه با پروتاگونیست های قابل همذاتپنداری پرداخت. به علاوه، با اختراع دستگاه چاپ در حدود سال 1440 توسط «یوهان گوتنبرگ»، دیگر نیازی به انتشار متون به صورت دستی نبود و کتاب ها با سرعتی زیاد و هزینهای کم در اختیار طیفی گسترده از جامعه قرار می گرفت. پس از افزایش تعداد زنان و مردان تحصیلکرده، که یکی از پیامدهای غیرمستقیم اختراع دستگاه چاپ بود، ادبیات در سراسر اروپا گسترش یافت.