نخست تو سخن گوی! زیرا نه آسمان، نه گستره ی ژرف دوزخ، هیچ چیز را، از برابر دیدگانت، پوشیده نمیدارند! بگو چه چیزی موجب شد، که نیاکان گرامی ما را، همچنان که بس مورد لطف و رحمت الهی، قرار داشتند، و بر سراسر عالم فرمانروا بودند، از آن وطن، که سراسر خوشبختی بود، بیرون راندی، وز آفریننده ی خود جدا ماندند؟ آیا تنها بدان سبب، که به اراده ی او، در رعایت ممنوعیت آن میوه، سر ننهادند، و از فرمان ایشان سرپیچی کردند؟ ...؛ چه کسی آنان را به این شورش شرم آور، وسوسه کرد؟ مار دوزخی ....! همو بود که شرارت، که با حسادت و انتقامجویی اش، جان میگرفت، مادر نوع بشر را فریفت، غروری که وی را، به همراه خیل ابلیسیان نافرمان عصیانگرش، از فراز آسمان به پایین افکنده بود.
شیطان با بانگی چنان بلند که در سراسر ژرفنای دوزخ طنین افکنده گفت:«ای شاهزادگان، ای حاکمان، ای سلحشوران، ای گلهای سر سبد آن آسمانی که پیش از این از آن شما بوده و اکنون از دستتان رفته است، آیا حیرتی چنین، ارواحی جاودانی را فرا تواند گرفت؟ یا شاید پس از خستگی های مصاف ، این مکان را برای آسایش از تلاش دلاورانه ی خویش بر گزیده و خفتن در آن را چون در دره های آسمان شیرین پنداشته اید؟ و یا آنکه در چنین نا بسامانی سوگند خورده اید که از در پرستش حریف پیروزی برآیید که اکنون به کروبیان، سرافین افکنده سلاح ، شکسته پرچم و کوفته تن خویش می نگرد؟ اما زود باشد که وزیران چالاکش از دروازه های آسمان به وضع ممتاز خود پی برند و لا جرم فرود آید تا بر سر ما که چنین «نالان و نزار افتاده ایم پای نهند، و به تدوین صاعقه به بندمان افکند و در ژرفنای این ورطه به زنجیرمان کشند بیدار شوید وبر پای خیزید وگرنه جاودانه از پا افتاده خواهید ماند