کتاب خسیس

The Miser
کد کتاب : 1299
مترجم :
شابک : 978-964-445-185-0
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 188
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1668
نوع جلد : جلد نرم
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : ---

جزو فهرست برترین نمایشنامه های گاردین

معرفی کتاب خسیس اثر مولیر

کتاب خسیس، نمایشنامه ای نوشته ی مولیر است که اولین بار در سال 1668 بر روی صحنه رفت. مردی سالخورده اما سرحال به نام هارپاگون، هر مقدار پولی که به دست می آورد را جمع می کند و دست به هر کاری می زند تا مطمئن شود دو فرزندش، الیس و کلینت، مطابق با خواسته ی او زندگی می کنند. الیس عاشق مردی جذاب به نام والر شده که علیرغم اصل و نسب اشرافی اش، خود را به عنوان یک خدمتکار معرفی کرده است. علاوه بر این، هم کلینت و هم هارپاگون، عاشق زنی زیبا و تاحدودی اسرارآمیز به نام ماریان شده اند. در همین حال، خدمتکاران و کلاهبرداران مشغول نقشه کشیدن برای تصاحب ثروت باورنکردنی هارپاگون هستند. کتاب خسیس، نمایشنامه ای بسیار جذاب و خنده دار است که با پیچ و خم های داستانیِ به یاد ماندنی خود، در زمره ی برترین آثار مولیر قرار می گیرد.

کتاب خسیس

مولیر
ژان باتیست پوکلن، که با نام مولیر شناخته می شود، زاده ی 15 ژانویه 1622 و درگذشته ی 17 فوریه 1673، نمایشنامه نویس فرانسوی بود.مولیر پس از گذراندن تحصیلات اولیه به قصد فراگیری حقوق به دانشگاه رفت، اما عشق او به نویسندگی و نمایش مانعی برای فراگیری حقوق شد. او پس از انصراف از تحصیل در رشته ی وکالت، با خانواده ی بژارت آشنا شد و با همکاری آن ها تماشاخانه ای را در پاریس تأسیس کرد. مولیر در سال 1658 در پاریس به نوشتن نمایش نامه روی آورد و آثارش را خودش به روی صحنه برد. او پس از مدتی تصمیم گرفت یک گرو...
نکوداشت های کتاب خسیس
A play by one of the greatest masters of comedy in Western literature.
نمایشنامه ای از یکی از برجسته ترین استادان داستان های کمدی در ادبیات غرب.
Barnes & Noble

Clever and hilarious.
هوشمندانه و بسیار خنده دار.
Variety

A blackly funny French classic.
یک اثر کلاسیک فرانسوی با طنزی سیاه.
Orange County Register

قسمت هایی از کتاب خسیس (لذت متن)
هارپاگون: «گناهت این است که دلم می خواهد بروی بیرون.» لافلش: «آخر قربان آقا پسرتان سپرده اند که منتظرشان باشم.» هارپاگون: «برو در کوچه منتظرش بایست. نمی خواهم در خانه ی من مثل میخ طویله راست بایستی و چشم چرانی و خبرچینی بکنی. دلم نمی خواهد مدام یک نفر جاسوس در جلوی چشمم باشد، یک نفر آدم خیانتکاری که چشم های حیزش را به حرکات و سکنات من بدوزد و با چشم بخواهد دار و ندار مرا یک جا ببلعد و هر ساعت و هر دقیقه نگاهش به این طرف و آن طرف باشد که به چه چیزی می تواند دستبرد بزند.»

لافلش: «مگر ممکن است چیزی از شما دزدید؟ شما که همه جا را مهر و موم می کنید و روز و شب کشیک می دهید، مگر مجال دزدی برای کسی می گذارید؟» هارپاگون: «من هر چیز را که دلم بخواهد قایم می کنم و هر قدر که بخواهم کشیک می دهم. این جاسوس هااعمال مرا تحت نظر می گیرند. مبادا از محل پول های من هم بوئی برده باشند. نکند تو بروی و در همه جا چو بیندازی که من در خانه ام پول دارم و مخفی کرده ام.» لافلش: «شما پول دارید و مخفی کرده اید؟» هارپاگون: «نه، بی شعور. منظورم این نبود (پیش خود) اختیار از دستم در رفته است، عصبانی شده ام. مبادا از روی بدجنسی چو بیندازی که من پول دارم.»