6 دلیل برای خواندن داستان های کوتاه



ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند

«داستان های کوتاه»، مزیت به خصوص و ویژه ای دارند؛ درست است، آن ها کوتاه هستند. اما «کوتاهی»، فقط به تعداد کم واژه ها یا حروف اشاره نمی کند، بلکه به معنای ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز نیز هست. البته شاید افرادی زیاده روی کنند و بگویند داستان های کوتاه می توانند جایگزینی برای رمان ها باشند اما آیا وجود چیزهایی مثل YouTube یا Facebook جای سینما یا مکالمه در دنیای واقعی را گرفته اند؟ جواب قطعا منفی است.

 

اگر به دور و اطرافمان نگاه کنیم، به وضوح می بینیم که تکنولوژی و دنیای دیجیتال، تا چه اندازه زندگی ما را تغییر داده است. و وقتی صحبت از مطالعه می شود، این تغییرات گسترده و افزایش سرعت زندگی، کفه ی ترازو را به نفع داستان های کوتاه تغییر می دهد. در گذشته، یک داستان کوتاه بیست و پنج صفحه ای آنقدر مهم و جدی تلقی نمی شد که بار سنگین هزینه های چاپ و توزیع را برای نهادهای انتشاراتی توجیه کند. اما امروزه، نویسندگان می توانند هر نوع نوشته ی کوتاه و بلند خود را به صورت دیجیتال به انتشار برسانند.

این نکته، قواعد بازی را به کلی تغییر می دهد. البته چندان به واقعیت نزدیک نخواهد بود اگر بگوییم در زمانه ی احیا و شکوفاییِ داستان های کوتاه هستیم. اما این داستان های مختصر و جذاب، شاید تأثیرگذارترین ابزار برای احیا و شکوفایی مطالعه در عصر دیجیتال باشند. با این مقاله همراه شوید تا شش دلیل برای خواندن داستان های کوتاه را بررسی کنیم و به طور کلی، بیشتر با این قالب از ادبیات داستانی آشنا شویم.

 

1- اطمینان از مطالعه ی کل اثر

بسیاری از افرادی که کتاب نمی خوانند، نگرش مشترکی با هم دارند: «این رمان خیلی جذاب به نظر می رسد اما وقت کافی برای خواندنش ندارم، پس اصلا چرا آن را شروع کنم؟» نداشتن وقت کافی، یکی از اصلی ترین دلایل برای دست کشیدن از مطالعه ی کتاب ها است، که البته گاهی اوقات، چیزی بیشتر از یک بهانه نیست و همان اشخاص، ساعت ها از وقت خود را در اینترنت و شبکه های اجتماعی می گذرانند. 

اما تفاوتی اساسی میان خواندن یک کتاب، و گشت و گذار در شبکه های اجتماعی وجود دارد. زمان به پایان رساندن مورد دوم، دست خودمان است اما به پایان رساندن یک کتاب، به زمانی مشخص نیاز دارد. به عنوان مثال، بسته به تناوب و سرعتی که در کتاب خواندن دارید، ممکن است با خط آخر رمانی که در حال خواندنش هستید، ساعت ها، روزها یا هفته ها فاصله داشته باشید.

اما رسیدن به خط آخر یک داستان کوتاه، شاید چیزی حدود پانزده دقیقه زمان نیاز داشته باشد. شاید احساس کنید به پایان رساندن یک رمان، برایتان بیش از اندازه سخت به نظر می رسد اما می توانید مطمئن باشید که به پایان نرساندن یک داستان کوتاه، به مراتب سخت تر از آن است!


2- لذت به پایان رساندن یک داستان

اما اصلا چرا به پایان رساندن کتاب ها مهم است؟ چون در بسیاری از اوقات، وقتی قبل از پایان کتاب از مطالعه دست می کشیم، احساس دلسردی به ما دست می دهد. پس از این دلسردی، شاید یک یا دو بار دیگر به سراغ آن کتاب برویم اما درنهایت، به احتمال خیلی زیاد به این نتیجه می رسیم که مطالعه برای ما نیست یا این که اصلا زمانش را نداریم. اما وقتی یک داستان را به پایان می رسانیم، چه اتفاقی می افتد؟ صرف نظر از این که در حال خواندن رمان، رمان کوتاه، مقاله یا داستان کوتاه هستیم، احساسی شگفت انگیز انتظارمان را می کشد: احساس انجام کامل کار و رسیدن به هدف—که فهمیدن تمام قصه است.

نکته ی دیگری نیز وجود دارد. خواندن داستان ها، فرصت آشنایی با ناشناخته ها، جهان های هیجان انگیز و شخصیت های متنوع را در اختیار ما می گذارد. خواندن یک کتاب، مثل رفتن به سفری اکتشافی است و همان احساسات را در ما به وجود می آورد: از ترس و هیجان گرفته تا تردید و رضایت و نوستالژی. با داستان های کوتاه می توانید حتی قبل از تمام شدن فنجان قهوه تان، به یکی از این دنیاهای ناشناخته سفر کنید و به سلامت به خانه بازگردید!

3- انگیزه ای برای شروع اثر بعدی

افرادی که در فرآیند مطالعه ی چندین کتاب گیر افتاده اند، به ندرت به سراغ کتاب های جدید می روند، چرا که به درستی فکر می کنند رها کردن کتاب های کامل خوانده نشده، کار چندان هوشمندانه ای نیست. اما چراغ سبز برای رفتن به سراغ کتاب بعدی زمانی روشن می شود که اثر قبلی را به پایان رسانده باشیم. در حقیقت، تنها پس از خواندن آخرین خط از یک کتاب است که می توانیم ارزیابی درست و دقیقی از آن اثر داشته باشیم. 
وقتی کتابی را می خوانید و از آن خوشتان می آید، به دنبال آثاری مشابه با آن خواهید گشت: از همان نویسنده، ژانر یا چیزی که به همان موضوع مرتبط است. از طرف دیگر، زمانی که داستان نمی تواند انتظاراتتان را برآورده سازد، تمایل بیشتری به امتحان کردن اثری کاملا متفاوت در شما شکل خواهد گرفت. بدیهی است که این آزمون و خطا برای یافتن نویسنده، ژانر یا موضوع مورد علاقه ی خودمان، از طریق داستان های کوتاه به مراتب راحت تر به انجام خواهد رسید.

 

 

4- راهی راحت برای آشنایی با ژانرها و نویسندگان جدید

همانطور که گفته شد، داستان های کوتاه در مورد این موضوع، کاربرد فوق العاده ای دارند. چه می کنید اگر آخرین اثری که خوانده اید، برایتان رضایت بخش نبوده باشد؟ احتمالا به ایجاد تغییراتی در فهرست مطالعه تان فکر می کنید. اما چرا آثار، نویسندگان یا ژانرهایی را امتحان نکنیم که تا قبل از آن، نمی دانستیم ممکن است به آن ها علاقه داشته باشیم؟ امروزه ژانرها و سبک های بسیار متنوعی شکل گرفته اند که شاید حتی اسم خیلی از آن ها را نیز نشنیده باشیم. 

داستان های کوتاه با روایت بی حاشیه و هدف-محور و همینطور فرم مختصر و مفید خود، یکی از بهترین و راحت ترین راه ها برای آشنایی با سبک و ویژگی های آثاری است که دوست به سراغشان بروید و آن ها را کشف کنید.

 

5- تجربه ای عالی در میان رمان ها

این نکته درست است که کتاب خواندن به عنوان یک فعالیت، به توجه بیشتری از سایر سرگرمی های روزمره مثل تماشای تلویزیون نیاز دارد. گاهی اوقات، پس از تمام کردن رمانی بلند، شگفت انگیز و عمیقاً درگیر کننده، بد نیست که کمی به خودمان استراحت دهیم. البته فاصله گرفتن از رمان ها به معنای فاصله گرفتن از مطالعه نیست. می توانید به سراغ اثری آسان تر  و با چالش هایی کمتر بروید: یک داستان کوتاه.

 

 

این فرصت را دارید که یک داستان کوتاه بخوانید و فاصله ای موقتی اما همچنان مفید از آثار بلند را تجربه کنید. یا این که می توانید مجموعه ای از داستان های کوتاه را بخوانید و زمان شیرجه تان به سرزمین های ناشناخته را اندکی افزایش دهید. وقتی حسابی خستگی تان در رفت، با اشتیاق، رمان بعدی نویسنده ی مورد علاقه تان را در دست خواهید گرفت.

 

6- راهی برای عادت کردن به مطالعه ی روزانه

نگاهی به دور و بر بیندازید. آدم ها به محض این که یک دقیقه وقت آزاد نصیبشان می شود، گوشی خود را در می آورند و فیسبوک، توییتر یا اینستاگرام را چک می کنند. این موضوع، نمونه ای از استفاده ی بهینه از زمان کم، در دنیای مدرن است. اما چرا در این دقایق کوتاه، به یک کتاب فرصت خودنمایی ندهیم؟ 

داستان های کوتاه، برای مطالعه در زمان های کوتاه بسیار مناسب هستند. در واقع حتی در چند دقیقه نیز می توان بخش بزرگی از داستان را پیش برد و این نکته، ما را تشویق می کند تا به محض این که دوباره زمانی آزاد به دست آوردیم، دوباره به سراغ خواندن ادامه ی داستان برویم یا داستان کوتاه جدیدی را شروع کنیم. یک بار این کار را امتحان کنید و مثلا در مسیر بازگشت از محل کارتان به خانه، در مترو، تاکسی یا اتوبوس به سراغ یک داستان کوتاه بروید و وارد دنیایی جدید بشوید.


از کجا شروع کنیم؟

داستان های کوتاه، شاید برای برخی از علاقه مندان به رمان ها، هیچ وقت تبدیل به آثاری جدی و با اهمیت نشوند. اما این دسته از آثار داستانی برای آن هایی که گهگاه کتاب می خوانند، می توانند فرصتی بسیار عالی برای افزایش میزان مطالعه ی کتاب ها در میان سایر فعالیت های روزمره باشند. در ادامه با ما همراه باشید تا چند مجموعه داستان کوتاه موفق و پرفروش در سطح جهان را با هم مرور کنیم.

 

مترجم دردها اثر جومپا لاهیری

این مجموعه داستان کوتاه پرفروش و موفق از «جومپا لاهیری»، «جایزه پولیتزر داستان» در سال 2000 را برای این نویسنده ی هندی-آمریکایی به ارمغان آورد. کتاب «مترجم دردها» با پرداخت به چندین نسل از هندی ها و آمریکایی ها، این موضوع را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد که فرهنگ های مختلف و شیوه های تربیتی متفاوتِ ناشی از آن ها، چگونه می توانند به زندگی فردی ما شکل و جهت دهند. داستان های کوتاه این مجموعه ی جذاب اما فقط به فرهنگ هندی محدود نمی شوند و از تجاربی جهان شمول درباره ی تغییر، انزوا و عشق با مخاطبین سخن می گویند.

بدترین کابوس یک زن همین بود. لاکشمی به میراندا گفت شوهر دختردایی اش بعد از نه سال زندگی مشترک زیر سرش بلند شده. توی هواپیما در مسیر دھلی به مونترآل تصادفا کنار زنی نشسته، بعد وسط راه در فرودگاه هیترو با آن زن پیاده شده، به زنش تلفن زده و گفته با کسی آشنا شده که تحول بزرگی در زندگی اش ایجاد کرده، و حالا برای این که تکلیف خودش را با خودش روشن کند وقت لازم دارد. لاکشمی گفت حال دختردایی اش خراب است.

 


 

یاد نئون بخیر اثر دیوید فاستر والاس

«دیوید فاستر والاس»، نویسنده ای فوق العاده تأثیرگذار بود که افکار و فلسفه اش، همچنان حرف های زیادی برای گفتن به نسل های مختلف علاقه مندان به داستان های کوتاه دارد. کتاب «یاد نئون بخیر»، که آخرین مجموعه داستان کوتاه این نویسنده ی آمریکایی به حساب می آید، از داستان هایی خیال انگیز شکل گرفته که به شکلی هنرمندانه و به یاد ماندنی به مسائلی همچون رویاها، تنهایی، اندوه، و چالش های خودآگاهی انسان می پردازد. گفتنی است که این کتاب، جزو کتاب های برگزیده ی سال 2004 به انتخاب نیویورک تایمز بوده است.

تمام عمرم ریاکار بوده ام. مبالغه نمی کنم. تقریبا هر کاری کرده ام برای این بوده است که چهره ی خاصی از خودم به دیگران نشان دهم. اغلب برای این که دوستم داشته باشند یا ستایشم کنند. شاید پیچیده تر از این است. اما وقتی خوب نگاه می کنی می بینی دلیلش دقیقا همین است که می خواهی دوستت داشته باشند، ستایشت کنند، تأییدت کنند، تحسینت کنند.

 


 

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم اثر دیوید سداریس

البته این کتاب را نمی توان به شکل معمول، مجموعه ای از داستان های کوتاه در نظر گرفت اما «دیوید سداریس»، طنزنویس موفق و پرفروش آمریکایی، از داستان ها و ماجراهای جذاب و جالب زندگی خودش برای خلق آن استفاده کرده است. سداریس در سال 2000، مجموعه ای از مقالات کوتاه و طنزآمیز درباره ی نقل مکان به فرانسه، مشکلاتش در یاد گرفتن زبان فرانسوی و همچنین ماجراجویی ها و داستان هایی درباره ی دوران کودکی و شیوه ی بزرگ شدن خود نوشت که نتیجه اش، یکی از آثار پرفروش نیویورک تایمز شد: کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم».

به خاطر گوش حساس و نظم و انضباط بیمارگونه ی پدرم، همیشه فکر می کردم این توانایی را داشت که نوازنده ی درجه یکی بشود. اگر در یک خانواده ی مهاجر به دنیا نیامده بود که دستگیره ی قابلمه هم برایشان جزء تجملات به حساب می آمد، شاید می توانست ساکسیفون یاد بگیرد. خودشان «موسیقی یونانی» گوش می کردند، چیزی که فکر می کنم به عقیده ی همه ی آدم های دنیا یک ترکیب متضاد است. اگر دُم یک گربه ی ولگرد لای در کامیون شیرفروش بماند، نعره اش به راحتی می تواند وارد فهرست محبوب ترین آهنگ های «اسپارتا یاتسالونیکی» شود.

 

 

گریزپا اثر آلیس مونرو

این کتاب، یکی از پرفروش ترین مجموعه داستان های کوتاه نویسنده ی برنده ی «جایزه ی نوبل ادبیات»، «آلیس مونرو» است که به زندگی طیفی متنوع از زنان و چگونگی مواجهه ی آن ها با تجارب و خاطرات سخت و چالش برانگیزشان می پردازد. کتاب «گریزپا» توسط نهادهایی همچون USA Today، The Boston Globe و لس آنجلس تایمز مورد تحسین و تمجید قرار گرفته و «جاناتان فرنزن»، نویسنده ی پرفروش نیویورک تایمز، آن را یک «معجزه» نامیده است. 

مردها، مردم، همه آدم ها، فکر می کردند دختر باید این جوری باشد. خوشگل، عزیزدردانه، ننر، خودخواه، با مغزی به اندازه ی نخود. دختر باید این جوری باشد تا بشود عاشقش شد. بعد مادر می شد و خودش را با سوز و گداز وقف بچه هایش می کرد. دیگر خودخواه نبود، فقط مغزش همچنان به اندازه ی نخود بود. تا ابد.


 

بعد از زلزله اثر هاروکی موراکامی

«هاروکی موراکامی» در بیشتر نقاط جهان و به خصوص در کشور خودمان، هیچ احتیاجی به معرفی ندارد. این نویسنده ی پرفروش ژاپنی در کتاب «بعد از زلزله»، از زلزله ی فاجعه آمیز شهر «کوبه» در ژاپن در سال 1995 به عنوان زمینه ی اصلی داستان های کوتاه خود استفاده کرده است. او با نثر دلنشین و تأثیرگذار خود، به تجارب شخصیت های متفاوتی می پردازد که در شرایط بحران، ذات واقعی خود را نشان می دهند؛ موضوعی که گواهی بر مرز باریک میان انسانیت و سنگدلی است. مجله ی فرانسوی Elle در مورد این کتاب می نویسد: «موراکامی ثابت می کند که خودش، درست به اندازه ی مخلوقاتش، شگفت انگیز و بی باک است.»

ساتسوکی آن شب روی تخت بزرگ و نابش گریست. فهمید که به مرگ نزدیک می شود. فهمید که سنگ سفید و سختی در درونش است و مارِ سبز فلس داری، جایی در تاریکی کمین کرده است. به فکر بچه ای افتاد که هرگز به دنیا نخواهد آورد. آن بچه را از بین برده و در چاه بی انتهایی انداخته بود. سپس 30 سال وقتش را صرف تنفر از مردی کرده بود. امیدوار بود که او در رنج و عذاب بمیرد. برای این که به آرزویش برسد، عمیقاً آرزو می کرد زلزله ای رخ دهد.