هنر عشق ورزیدن از نگاه اریک فروم



وظیفه ی اصلی انسان در زندگی این است که خودش را متولد کند، به چیزی تبدیل شود که به طور بالقوه هست. مهم ترین محصول تلاش انسان شخصیت خودش است.

امروزه اریک فروم به عنوان یکی از مهم ترین روانکاوهای قرن بیستم در نظر گرفته می شود. در حالی که زیگموند فروید اثراتی ابتدایی روی فروم داشته است، او بعداً عضوی از گروهی به نام «نئوفرویدی ها» شد که شامل کارن هورنی و کارل گوستاو یونگ می شد. فروم، منتقد بسیاری از عقاید فروید از جمله «عقده ی ادیپ»، «غرایز زندگی و مرگ» و «تئوری میل جنسی» بود. فروم باور داشت که جامعه و فرهنگ نیز نقش مهمی در رشد انسانی فرد ایفا می کنند.

وظیفه ی اصلی انسان در زندگی این است که خودش را متولد کند، به چیزی تبدیل شود که به طور بالقوه هست. مهم ترین محصول تلاش انسان شخصیت خودش است. - کتاب «انسان برای خویشتن»، منتشر شده در سال 1947.

 

فروم همچنین تأثیر زیادی روی روانشناسی انسان گرا گذاشت. او باور داشت زندگی یک تناقص است چون انسان ها هم بخشی از طبیعت و هم جدا از آن هستند. در نتیجه ی این کشمکش، نیازهای وجودی اولیه ایجاد می شوند که بنا به گفته ی فروم شامل وابستگی، خلاقیت، خاستگاه، هویت و چارچوب های جهت گیری هستند.

فروم درباره ی کار خودش توضیح می دهد:

می خواهم قوانینی را بفهمم که زندگی انسان را به عنوان یک فرد کنترل می کنند و همچنین قوانین جامعه که شامل انسان ها در وجود اجتماعی آن ها می شود. سعی کردم حقیقت پایدار در مفاهیم فروید را در برابر فرضیاتی ببینم که نیاز به تصحیح داشتند. سعی کردم همین کار را با تئوری کارل مارکس نیز انجام دهم و در نهایت، سعی کردم به ترکیبی برسم که شامل درک و نقد هر دو متفکر می شد.

میراث اریک فروم درباره ی عشق، امروزه نیز الهام بخش ما است. همه ی ما می دانیم که وقتی زمانش فرا می رسد، باید اعتراف کنیم که «عشق ورزیدن» همیشه کاری ساده نیست. این کار نیازمند شجاعت، عمل، تعهد و میزان بالایی فروتنی و مسئولیت پذیری است. نویسنده های کمی به اندازه ی اریک فروم، هنر عشق ورزیدن را به ما یاد داده اند.

تیک نات هان، معلم، شاعر و فعال صلح یک بار گفت عشق ورزیدن بدون این که بدانید چطور این کار را انجام دهید، به فردی که عاشقش هستید، آسیب می رساند. بدترین اتفاق این است که ما اغلب عشق را موضوعی «منفعل» در نظر می گیریم. برای بسیاری از افراد، علاقه ای سطحی به فردی دیگر، تبدیل به شیدایی می شود و فرد در این وضعیت، کاملاً تسلیم طرف مقابل می گردد. وقتی این اتفاق می افتد، کار دیگری جز این که اجازه دهیم طرف مقابل، کنترل زندگیمان را به دست داشته باشد از دستمان بر نمی آید؛ فقط می توانیم امیدوار باشیم که عشقمان دو طرفه باشد، پرورش یابد و طرف مقابل نیز به آن اعتراف کند. ولی اغلب می بینیم چیزی که در مقابل دریافت می کنیم، عاری از شور، خلاقیت و علاقه ی مشترک است.

 

هنر عشق ورزیدن

عشق ورزیدنِ هوشمندانه و کامل، نتیجه ی عملی آگاهانه است، نیتی که همزمان نیازمند و خواستار تعالی است. اگر خودمان را رها کنیم، منفعلانه رفتار کنیم و منتظر طرف مقابل باشیم تا همه ی کارها را انجام دهد و همه چیز را بگوید و در کنار این موارد به ما علاقه هم داشته باشد، در نهایت کاملاً خسته و آزرده می شویم. این چیزی است که اریک فروم، روان شناس، روانکاو و فیلسوف آلمانی در کتاب «هنر عشق ورزیدن» به ما یاد می دهد. در ادامه آموزه هایی از فروم را با هم می خوانیم که این کتاب فراموش نشدنی را برای ما خلاصه می کنند؛ کتابی که ارزش بارها خوانده شدن را دارد.

 

«به شکلی متناقض، توانایی در تنها بودن، شرط توانایی در عشق ورزیدن است.» -اریک فروم-

 

 

کتاب «هنر عشق ورزیدن» در میان میراثی از اندیشه که اریک فروم برای ما به جا گذاشته، کتاب مستقلی نیست. این کتاب در واقع ادامه ی کتاب دیگری به نام «گریز از آزادی» است. فروم در کتاب «گریز از آزادی» به جنبه های مختلف ذات و طبیعت انسان پرداخته و به همین دلیل، احساس نیاز کرده است تا به محدوده ی شگفت انگیز عشق نیز وارد شود؛ دنیایی که برای همه ی انسان ها بسیار اساسی و ضروری است.

 

در کنار همه ی موارد، اریک فروم خواسته این نکته را به ما بیاموزد که عشق، یک هنر است. باید هر دو جنبه ی تئوری و عملی آن را یاد بگیریم چون عشق تنها دلیل وجود ما است و به یاد داشتن این مسئله مهم است؛ این عشق است که معنایی واقعی به زندگی ما می دهد، و باز هم این عشق است که معنایی واقعی به جامعه ی ما می بخشد.
بیایید در ادامه ببینیم کدام یک از حرف های اریک فروم به بهترین شکل ممکن این مسئله را مختصر و مفید بیان می کند:

1. عشق، نگرانی فعال برای زندگی، و رشد چیزی است که دوست داریم.

یکی از جالب ترین مباحث کتاب «هنر عشق ورزیدن» این است که ما حتی نمی دانیم چطور عشق بورزیم. گرچه این حرف شاید تا حدی غم انگیز به نظر برسد ولی باید ساختار اجتماعی خاصی را در نظر بگیریم که فروم در آن زندگی می کرده است. پس از پایان جنگ جهانی دوم یک خلأ عظیم از ارزش ها به وجود آمد؛ بحرانی وجودی که بسیاری از متفکران، فیلسوفان و روانشناسان را مجبور به بازنگری ایده های خود کرد.

عشق چیزی بوده و چیزی هست که باید ما را تشویق کند تا انسان های بهتری باشیم. به همین منظور باید فعالانه روی شخصیتمان و رشد آن کار کنیم. از این طریق، در ابتدا عشقِ به خویشتن را ارضا می کنیم و سپس می توانیم به طور کامل عاشق فردی دیگر شویم. این مسئله ای است که نیازمند فروتنی، شجاعت، ایمان و نظم است.

 

2. عشق یک فعالیت است، نه یک اثر منفعل؛ یک وجود مداوم است، نه یک انفجار ناگهانی

در همان ابتدا هم به این موضوع اشاره کردیم. عاشق بودن نباید «منفعلانه» باشد: ما نباید خودمان را رها کنیم و هیچ کار دیگری انجام ندهیم. بر عکس، عشق چیزی است که در آن، لذت با عمل، تمایل و به اشتراک گذاری آمیخته می شود.

این یکی دیگر از حرف های برجسته ی اریک فروم است. به دنبال این حرف باید آزادانه عمل کنیم و به رابطه مان انسجام ببخشیم. او از ما می خواهد تمام تلاشمان را بکنیم تا با درکی یکسان، دست در دست هم قدم بزنیم و رابطه مان را هر روز از نو بسازیم.

 

3. عشق نابالغ، اصل «عاشقت هستم چون عاشقم هستی» را دنبال می کند.

«عشق نابالغ این اصل را دنبال می کند: عاشقت هستم چون عاشقم هستی. عشق بالغ می گوید: تو عاشقم هستی چون من عاشقت هستم. عشق نابالغ می گوید: عاشقت هستم چون به تو نیاز دارم. عشق بالغ می گوید: به تو نیاز دارم چون عاشقت هستم.»

این یکی از آن حرف های اریک فروم است که به روابط عاشقانه محدود نمی شود. این بیشتر مربوط به شیوه ای است که افراد به جامعه شان ربط پیدا می کنند یعنی مردم به خاطر ضرورت یا حس کمبود، عملکرد بهتری نسبت به وقتی دارند که به خاطر نوع دوستی و عشق واقعی برای انسان های دیگر کاری را انجام می دهند.

فروم این عشق را که به واسطه ی نیاز ایجاد می شود، نسبتاً آسیب زننده می داند. این عشق تلویحاً یعنی ما مراقب خودمان نیستیم و خودمان را نمی فهمیم. این عشق به شکل ضمنی یعنی توقع از این که دیگران مسئولیت کاری را به عهده بگیرند که ما دوست نداریم انجام دهیم. چیزی که در واقع مسئولیت خود ما است.

«اولین قدم، آگاهی از این مسئله است که عشق، یک هنر است، همان طور که زندگی، یک هنر است؛ اگر می خواهیم عشق را یاد بگیریم باید به همان گونه ای پیش برویم که انگار می خواهیم هنر دیگری مثل موسیقی، نقاشی، نجاری یا هنر پزشکی یا مهندسی را یاد بگیریم.»

 

4. اگر دو نفر که غریبه بوده اند...

«اگر دو نفر که غریبه بوده اند...ناگهان اجازه دهند که دیوارهای میانشان فرو بریزد، شروع به شناخت یکدیگر کنند و حسی برای هم داشته باشند، این اتفاق یکی از هیجان انگیزترین تجربیات در زندگی آن ها خواهد بود.»

این یکی دیگر از حرف های بسیار زیبای اریک فروم است. در باره ی نزدیکی و صمیمیت است، آن معجزه ای که معمولاً با جذابیت شروع می شود و بعد توسط مواجهه ای عمیق تر با شخصیت درونی دو طرف، فراتر از ظاهر و رابطه ی جنسی می رود. داریم درباره ی ارتباطی حسی حرف می زنیم، کشف فردی دیگر با تمامی ظرافت ها، خوبی ها، نقص ها و وجوه وجودی او. داریم درباره ی نوعی از نزدیکی حرف می زنیم که با اعتماد همراه است، لمسی که موجب می شود موهایمان سیخ شوند یا گفت و گوی نوستالژیک و آرامی که انگار از خود ستاره ها آمده است.

 

5. عشق، تنها رابطه ای با یک فرد خاص نیست.

«عشق تنها رابطه ای با یک فرد خاص نیست؛ یک رفتار است، راهنمای شخصیتمان است که نوع رابطه ای را مشخص می کند که یک فرد می تواند با دنیا داشته باشد نه فقط با یک شی یا فرد.»

نکته ای که فروم می خواهد در این کتاب بیاموزیم، این است که مردم عشق را به عنوان یک وسیله یا شی می بینند نه یک توانایی. عشق به رابطه ای محدود نمی شود که با شریک زندگیمان، پدر و مادرمان یا بچه هایمان داریم. «عشق ورزیدن» تجربه ی ما را غنی می کند، رفتاری است که می تواند به این دنیا معنی دهد، راه حلی است که می تواند جامعه مان را تغییر دهد. فروم توضیح می دهد که ما در این فرهنگ مدرن، همه چیز را با اشتیاق اقتصادی کرده ایم تا نیازهایمان را برطرف کنیم و این جریان شامل عشق نیز می شود.

 

6. این تناقض است که دو نفر، تبدیل به یک تن می شوند و در عین حال دو نفر باقی می مانند.

این سخن هم یکی دیگر از شناخته شده ترین و تفکربرانگیزترین نقل قول های اریک فروم است. همان طور که همه می دانیم یکی از وسوسه هایی که به آن تن می دهیم این است که در رابطه، «خودمان را کوچک می کنیم»، مخصوصاً وقتی تازه شروع رابطه است. این یک پروسه ی نابودگر است که در نهایت باعث از بین رفتن هویت خودمان می شود و شخصیت واقعی ما را در کنار آزادی و وقارمان نابود می کند.

نمی توانیم فراموش کنیم که هنر واقعی عشق ورزیدن این است که همچنان خودمان باشیم ولی با هم پیش برویم، تعهد داشته باشیم و مسئول رشد خودمان و رابطه مان نیز باشیم.

 

7. بین عاشق شدن و عاشق ماندن، تفاوت زیادی وجود دارد.

عاشق شدن و عاشق ماندن در نظر فروم، تفاوت زیادی با هم دارند. او عقیده دارد اگر رابطه ای به خاطر جذابیت جسمانی شروع شود و در ادامه هم خیلی سریع به ارتباط جسمی منجر شود، آن رابطه در خطر است.

فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن» به ما توضیح می دهد که اگر بخواهیم یک عشق بالغانه، عاقلانه و مسئولانه داشته باشیم باید روی چهار حوزه ی ضروری کار کنیم: توجه، مسئولیت پذیری، احترام و دانش. اگرچه در بسیاری از موارد ما درگیر عشقی می شویم که صمیمیتی ندارد و فقط بر پایه ی نیاز شکل گرفته است – نیازی که با ارتباط جسمی رفع می شود. این، عشقی «دارای تاریخ انقضاء» و «دور انداختنی» است. شور و شوق می تواند ظاهر شود ولی این عشق به سادگی با بی اعتمادی و شناخت ناکافی از طرف مقابل محو می شود. این عشقی است که هیچ وقت شکل نمی گیرد.

از سوی دیگر، هر کسی که می داند چگونه از محدودیت های جذابیت جسمانیِ ابتدایی و هیجان اولیه  عبور کند، سعی سعی خواهد کرد که صمیمیتی واقعی را ایجاد کند. این افراد سعی می کنند مثل یک هنرمند رفتار کنند و عشق را به عشقی جسورانه، بالغانه و واقعی بدل سازند.

 


 

و اگر بخواهیم نتیجه ای از این صحبت های اریک فروم بگیریم، باید بگوییم از او آموخته ایم که عشق نه تنها یک «سوژه» نیست بلکه موقعیتی است که باید نکات تئوری و عملی آن را یاد بگیریم. هنر عشق ورزیدن، رفتاری فعال و مسئولانه در مقابل زندگی و جامعه است؛ نیرویی دگرگون کننده است که نیازمند آگاهی است نه سازگاری، و مستلزم خلاقیت است نه انفعال.