کتاب «آوای وحش»، نویسنده ی آمریکایی «جک لندن» را به شهرت ادبی رساند. این کتاب که در سال 1903 انتشار یافت، به داستان سگی به نام «باک» می پردازد که مجبور به ترک زندگی راحت خود در «کالیفرنیا»، و ورود به ماجراهای هجوم جویندگان طلا در منطقه ی «کلوندایکِ» کانادا می شود؛ «باک» در این داستان تلاش می کند تا خود را با شرایط جدید سازگاری دهد و در محیط بی رحم پیرامون، زنده بماند. این رمان، نام خود را به عنوان یکی از محبوب ترین آثار داستانی در قرن بیستم مطرح کرد و باعث شد «جک لندن» به پُردرآمدترین نویسنده ی عصر خود تبدیل شود. با این مطلب همراه شوید تا حقایقی کوتاه را درباره ی «جک لندن» و اثر پرفروش او، کتاب «آوای وحش»، با هم مرور کنیم.
«باک» روزنامه نمی خواند. اگر می خواند، حتما خبردار می شد که از «پاجت ساند» گرفته تا «سن دیه گو»، دردسری در حال شکل گرفتن است، نه فقط برای او، بلکه برای هر سگی با موی گرم و بلند. چندی قبل، چند نفری که به شمال دور در ظلمات قطب شمال رفته بودند، فلز زردی را پیدا کرده بودند که ارزش پولیِ زیادی داشت. اینک، هزاران مرد در جست و جوی آن فلز زرد که طلا نام داشت، رو به سوی شمال نهاده بودند. این مردان سگ می خواستند، و سگ هایی که می خواستند سگ هایی مثل «باک» بودند، سگ هایی نیرومند با عضلات قوی و پوست پُرمو تا آن ها را از سرما محفوظ نگه دارد. «باک» در در خانه ای بزرگ در دره ی آفتابی «سانتا کلارا» در «کالیفرنیا» می زیست. عمارت بیرون شهرِ قاضی «میلر» که خانه ای به همین نام بود، نیمه پنهان در میان درختانی دور از جاده قرار داشت که از خلال آن ها، نگاه افراد می توانست به ایوان سراسری بزرگی در اطراف خانه جلب شود.—از کتاب «آوای وحش»
مواجهه با پاسخ های منفی پرتعداد قبل از انتشار کتاب «آوای وحش»
«لندن» در جوانی و زمانی که در زاغه های شهر «اوکلند» در «کالیفرنیا» زندگی می کرد، به نویسندگی روی آورد. او بعدها در این باره گفت:
گاهی اوقات، چندین روز پشت هم، به شکل بی وقفه پانزده ساعت در روز می نوشتم. بعضی وقت ها یادم می رفت غذا بخورم، یا نمی پذیرفتم که برای غذا خوردن، خودم را از این بیرون ریزیِ پرشور جدا کنم.
در ابتدا اما، این تب نویسندگی چیزی جز پاسخ های منفی به همراه نداشت. در حقیقت «لندن» در طول پنج سال نخست نویسندگی، حدود 660 نامه که دربردارنده ی پاسخ های منفی به آثارش بود، جمع آوری کرد.
حضور در «تب طلای کلوندایک» به منظور فرار از فقر
«لندن» در 21 سالگی، همچنان موفق به انتشار اثر نشده و پول چندانی نیز برایش باقی نمانده بود. او به همین خاطر، به هزاران نفر دیگری پیوست که به امید یافتن طلا، به منطقه ی «کلوندایک» در «یوکانِ» کانادا رفته بودند. «لندن» در طول زمستانی که در این منطقه گذراند، به موفقیت چندانی در یافتن طلا نرسید و وقت خود را با خواندن کتاب «بهشت گمشده» اثر «جان میلتون» و کتاب «خاستگاه گونه ها» اثر «چارلز داروین» سپری کرد، آثاری که هر دو بر رمان «آوای وحش» تأثیر گذاشتند. «لندن» سپس، بعد از گذراندن یک سال سخت و طاقت فرسا، به بیماری «اِسکِروی» مبتلا شد و تصمیم گرفت به «کالیفرنیا» بازگردد. او هنگام بازگشت، درست به اندازه ی زمان شروع سفر خود، بی پول بود اما گنجینه ای از ایده های جدید برای خلق یک رمان را به دست آورده بود.
«باک» با متانت و آرامش، طناب را پذیرفت. البته که از آن خوشش نمی آمد، اما آموخته بود به آدمیانی که می شناخت، اعتماد کند و برای شناختن بیشتر به آن ها امتیاز بدهد. اما زمانی که سر طناب در دستان غریبه ای قرار گرفت که او را می کشید، «باک» با خشم غر و لند کرد. در کمال تعجب او، طناب دور گردنش محکم شد و راه نفسش را بند آورد. در تمام زندگی اش چنین رذیلانه با او رفتار نکرده بودند، و هرگز در سراسر زندگی اش این قدر خشمگین نشده بود. اما راه فرار نداشت. خیلی زود، قطاری رسید و دو مرد او را به واگن بار انداختند. آن چه که بعدا فهمید این بود که به طور مبهمی آگاه شد که زبانش زخمی شده و دارد در یک نوع وسیله ی نقلیه تکان تکان می خورد. صدای سوت خفه ی قطار به او گفت که کجاست. بیش از آن با قاضی به سفر رفته بود که نداند سواری در واگن باری چه احساسی دارد. چشمانش را گشود و به اندازه ی پادشاهی ربوده شده، به خشم آمد. مردی را که در جلویش او را اسیر کرده بود، دید و وحشیانه پارس سر داد و حتی موفق شد یکی از دستان مرد را گاز بگیرد.—از کتاب «آوای وحش»
اشاره به پدیده بدرفتاری با حیوانات
«لندن» که علاقه ای همیشگی به حیوانات داشت، از مشاهده ی بی رحمی ها و بدرفتاری های صورت گرفته با حیوانات در دوران «تب طلا» شوکه شده بود. او در توصیف یکی از این اتفاقات، درباره ی «انبوه اسب های مرده» می نویسد: بخشی از یک گذرگاه کوهستانی که پر شده بود از لاشه های اسبانی که دیگر توان ادامه ی مسیر را نداشتند. «لندن» در این باره بیان می کند:
انسان ها به آن ها شلیک می کردند، تا سر حد مرگ از آن ها کار می کشیدند، و وقتی اسب ها می مردند، آن ها به ساحل می رفتند و اسب های بیشتری می خریدند. برخی زحمت شلیک کردن به اسب ها را به خود نمی دادند—فقط زین ها و نعل ها را درمی آوردند و اسب ها را همان جا که افتاده بودند، رها می کردند. قلب آن ها—آن قلب هایی که نشکسته بود—به سنگ تبدیل شد، و آن ها نیز به موجوداتی درنده، آن انسان ها در انبوه اسب های مرده.
اگرچه کتاب «آوای وحش» در مورد سگ ها است، اما همین سنگدلی با حیوانات، در این کتاب به شکل آشکار به تصویر کشیده می شود و مورد توجه قرار می گیرد.
خاستگاه های خلق شخصیت «باک»
«لندن» در زمانی که هنوز در «یوکان» بود، با دو برادر با نام های «مارشال» و «لویی ویتفورد باند» دوست شد. این دو برادر، کلبه ای در منطقه ی «داسِن سیتی» داشتند و «لندن» مستأجر آن ها بود. سگ آن ها که «جک» نام داشت، منبع الهام «لندن» در خلق شخصیت «باک» شد و او بعدها در نامه ای برای «مارشال باند» نوشت: «بله، «باک» بر اساس سگ شما در «داسن» به وجود آمد.»
میخانه دار گفت: «گِله و شکایت را بگذار کنار. پولی را که توافق کرده بودیم گرفتی، نگرفتی؟ نه یک پشیز کمتر یا بیشتر. تازه، این سگ دارد می رود جایی که دیگر آن را نخواهی دید. این را به تو قول می دهم.» مرد دیگر زیر لب غرید: «امیدوارم که این طور باشد. بی برو برگرد، این جور سگ ها را از یاد نمی برم.» و دوباره دست زخمی اش را مالید. «باک از فرط خستگی هنوز سعی داشت مبارزه کند، اما در آخر از پا انداخته شد و توسط یک دسته مرد که قلاده ی برنجی سنگین اش را گرفته بودند، برده شد. آن ها سپس طناب را از دور گردنش باز کردند و به زور به داخل جعبه ای که به قفس شباهت داشت، هلش دادند. «باک» باقی شب را همان جا ماند. از معنی این کارها سر در نمی آورد. این مردان عجیب از جان او چه می خواستند؟ چرا او را در این جعبه ی تنگ نگه می داشتند؟ دلیلش را نمی دانست، اما احساس می کرد که گرفتاری های بیشتری در پیش روست. «باک، هنگامی که درِ انباری تلق و تلوق کنان باز شد، چندین بار در طی شب به پا جست، به امید این که قاضی یا دست کم پسرانش را ببیند. اما هر بار چهره ی گنده ی میخانه دار را می دید که زیر نور شمع به داخل انباری به او نگاهی می انداخت.—از کتاب «آوای وحش»
شروع موفقیت در انتشار اثر
وقتی «لندن» به خانه بازگشت، خیلی زود دوباره با پاسخ های منفی ویراستاران و ناشرین مواجه شد. روزنامه ی San Francisco Bulletin مقاله ای چهارهزار کلمه ای درباره ی «آلاسکا» را با این یادداشت پس فرستاد: «علاقه به آلاسکا تا حد بسیار زیادی فروکش کرده است.» اما «لندن» دست از کار نکشید. در نهایت، شش ماه پس از سفر او، مجله ای به نام Overland Monthly یک داستان کوتاه از «لندن» را به انتشار رساند. به این صورت، مسیر حرفه ای او در نویسندگی آغاز شد.
شکل گیری «آوای وحش» به عنوان یک داستان کوتاه
«لندن» در سال 1902، یک داستان کوتاه به نام «دیابلو—یک سگ» را در مجله ی Cosmopolitan به چاپ رساند که در آن، سگی به نام «باتارد» صاحب خود را می کُشد. «لندن» در 1 دسامبر همین سال، شروع به نوشتن داستانی مشابه کرد اما این بار تمرکز خود را به خلق داستانی درباره یک «سگ خوب» معطوف ساخت. او در ابتدا قصد داشت این اثر، یک داستان کوتاهِ حدودا 4000 کلمه ای باشد اما داستان او به تدریج، بزرگ و بزرگتر شد. مدت زیادی نگذشت که «لندن» شب و روز مشغول کار روی این اثر شد و سه ماه بعد، متنی حدودا 32,000 کلمه ای—به اندازه ی یک رمان کوتاه—را خلق کرد. او نام این اثر را «آوای وحش» گذاشت.
چهار مردی که جعبه را حمل کرده بودند، دوان دوان رفتند تا زمانی که «باک» خلاص شد، در مکانی امن بر بالای دیوار باشند. با اولین صدای شکستن و باز شدن جعبه، «باک» به جلو یورش برد و دندان هایش را در تراشه های چوب فرو برد و آن ها را کشید. «باک» می غرید و دندان نشان می داد و همان قدر که مرد، مشتاق بیرون آوردن او بود، خود نیز بی تاب بیرون آمدن بود. مرد وقتی که جعبه را آن قدر باز کرد که «باک» بتواند از آن بیرون بیاید، گفت: «یالا، شیطان سرخ چشم.» در همان زمان تبر را به زمین انداخت و چماق را به جای آن در دست راست گرفت. و «باک» که خود را برای جهیدن جمع کرده بود با موهای برافراشته، دهان کف آلود و درخششی دیوانه وار در چشمان خون آلودش به راستی به اهریمنی سرخ چشم تبدیل شده بود. خود را با سنگینی هفتاد کیلویی و تمام خشم فرو خورده ای که پس از دو شب و روز گرسنگی و تشنگی در درونش شکل گرفته بود، به روی مرد انداخت. در میان هوا، ضربه ای خورد که اندامش را از حرکت انداخت. سرش گیج رفت و از پشت و پهلو به زمین خورد.—از کتاب «آوای وحش»
انتشار سریالی «آوای وحش» در یک مجله
داستان «آوای وحش» در طول تابستان سال 1903، به صورت سریالی در مجله ای به نام Saturday Evening Post به چاپ رسید و «لندن» 750 دلار به خاطر آن دریافت کرد. در ماه جولای همان سال، کتاب توسط انتشارات Macmillan منتشر شد و تیراژ نخست در همان بیست و چهار ساعت اول به فروش رفت. منتقدین ادبی، از «لندن» به عنوان «صدایی نوین» تمجید کردند. روزنامه ی San Francisco Chronicle در این باره نوشت: «کتاب های او، خونی دوباره به پیکر نحیف نسلی است که همچنان شیفته ی آثار «هنری جیمز» هستند.» مجله ی Atlantic Monthly نیز «جک لندن» را با روزنامه نگار و نویسنده ی بریتانیایی برجسته، «رودیارد کیپلینگ»—خالق کتاب «پسر جنگل»—مقایسه کرد.
متهم شدن به سرقت ادبی
در سال 1907، مقاله ای در روزنامه ی Independent این فرضیه را مطرح کرد که «لندن» رمان موفق خود را به واسطه ی سرقت ادبی از کتاب «سگ های من در نورثلند» اثر «اِجِرتِن آر. یانگ» خلق کرده است. در این مقاله، متن هایی از هر دو کتاب در کنار یکدیگر قرار داده شده بود تا مخاطبین بتوانند آن ها را با هم مقایسه کنند. «لندن» در نامه ای پس از انتشار این مقاله، اذعان کرد که از کتاب «یانگ» به عنوان منبعی برای خلق رمانش استفاده کرده، و حتی این مطلب را با خود «یانگ» نیز در میان گذاشته بوده است. اما چون کتاب «یانگ» یک اثر غیرداستانی بود، و چون «لندن» از سبکی متفاوت برای روایت داستانش استفاده کرده بود، خودش با ادعای سرقت ادبی موافقت نکرد.
بالاخره روز جان باختن «بیلی» مهربان و خوش قلب هم فرا رسید. «هل» که طپانچه اش را در مقابل آذوقه به آن زن داده بود، بر سر حیوان که روی جاده افتاده بود، تبر زد و بعد او را از سورتمه جدا کرد و لاشه ی آن را کشید و بر لبه ی جاده برد. «باک» و دیگر سگ ها که چنین صحنه هایی را می دیدند، می دانستند این آینده ی آن ها نیز هست. روز بعد هم «کونا» جان باخت و فقط پنج سگ دیگر زنده بودند؛ «جو» که از شدت ضعف، توانی برای شرارت نداشت، «پایک» هم که لنگ می زد و سطح هوشیاری اش بسیار پایین آمده بود و دیگر دردسری به پا نمی کرد، «سولکس» با یک چشمی که داشت، خالصانه به سورتمه کشی ادامه می داد، اما از ناتوانی خود برای سورتمه کشی عذاب می کشید و ضجه می زد. «تیک» هم که به خاطر سفر نکردن در زمستان از بقیه تازه نفس تر بود، به خاطر کم تجربگی به نسبت بقیه بیشتر از پا درآمده بود. با وجود این که «باک» هنوز سردسته ی سگ ها بود، ولی دیگر به زور هم نمی خواست در میان سگ ها نظم را برقرار کند و آنقدر ضعیف شده بود که حتی قادر به دیدن جلوی پاهایش هم نبود و فقط با راه رفتن در سطح جاده مسیر را لمس می کرد و راه را پیش می برد.—از کتاب «آوای وحش»
رسیدن به شهرت و ثروت
کتاب «آوای وحش» نام «جک لندن» را به عنوان نویسنده ای توانمند مطرح کرد. اگرچه کتاب به اثری پرفروش تبدیل شد، خود «لندن» چیزی از سود فروش کتاب به دست نمی آورد چرا که دستمزدی ثابت معادل 2000 دلار را در زمان انتشار رمان دریافت کرده بود. اما وقتی «لندن» موفقیت های ادبی اش را با خلق کتاب «سپیددندان» ادامه داد، مدت زیادی طول نکشید که او به پردرآمدترین نویسنده در ایالات متحده تبدیل شد. «لندن» پس از این از خلق اثر دست نکشید و تا زمان مرگ نابهنگام خود در چهل سالگی، بیش از پنجاه کتاب را به رشته ی تحریر درآورد. کتاب «آوای وحش» همچنان به شکل گسترده با اقبال مخاطبین رو به رو است و یکی از تأثیرگذارترین آثار در «ادبیات آمریکا» در نظر گرفته می شود.