«جی. آر. آر. تالکین» در کودکی، دانشآموزی ممتاز بود و از خواندن داستان های خیالانگیز، همچون کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» اثر «لوییس کارول»، لذت می برد. «تالکین» در دانشگاه «آکسفورد» به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی پرداخت، و در «جنگ جهانی اول» حضور یافت—از جمله در «نبرد سُم»، جایی که او بسیاری از دوستان نزدیک خود را از دست داد. «تالکین» پس از جنگ، مسیر حرفهایِ درخشان خود را به عنوان پژوهشگر در حوزهی «انگلیسی باستان» و «انگلیسی میانه» آغاز کرد. او با انتشار داستان «هابیت» در سال 1937 و مجموعهی «ارباب حلقه ها» در میانهی دههی 1950، در سطح جهان به شهرت رسید. با این که «تالکین» از نظر مالی، هیچ نیازی به ادامهی کار در دانشگاه نداشت، تا زمان مرگ خود در سال 1977 به تدریس در دانشگاه «آکسفورد» ادامه داد.
موفقیت کتاب «هابیت» باعش شد «تالکین» سه رمان بلندتر را در مورد «سرزمین میانه» بنویسد و مجموعهی «ارباب حلقه ها» را به وجود آورد: کتاب «یاران حلقه» (1954)، کتاب «دو برج» (1954) و کتاب «بازگشت شاه» (1955). «تالکین» در زمان مرگ خود، مجموعهای بزرگ از داستان، شعر، و بریده هایی از روایت های اسطورهشناختی مربوط به «سرزمین میانه» و جهان پیرامون آن را از خود بر جا گذاشت، و پسرش، «کریستوفر تالکین»، مدتی بعد آن را منتشر کرد.
مشهورترین در میانِ این آثار که پس از مرگ «تالکین» انتشار یافتند، کتاب «سیلماریلیون» (1977) است: نوعی پیشدرآمد بر رویدادهای روایت شده در «هابیت» و «ارباب حلقه ها». موفقیت «تالکین» برای دوستش، «سی. اس. لوییس»، الهامبخش بود و باعث شد او مجموعه رمان های فانتزیِ خودش، «ماجراهای نارنیا»، را به چاپ برساند. داستان «هابیت» همچنین نقاط مشترک زیادی با آثار حماسی کهن دارد. «هابیت» نیز مانند حماسهی «بئووُلف»، یک اژدها را به تصویر می کشد؛ و مانند داستان «ادیسه»، به ماجرای قهرمانی می پردازد که از انجام ترفندهای مختلف و تغییر هویت خود لذت می برد.
اما دست بر قضا یک روز صبح، آن قدیمقدیمها زمانی که جهان در صلح و آرامش بود، و زمانی که جار و جنجال کمتر بود و سبزی بیشتر، و «هابیت ها» هنوز پرشمار و مرفه بودند، «بیلبو بگینز» بعد از صبحانه در خانهاش ایستاده بود و چپق چوبی خیلی بلندی دود می کرد، چپقی که تا دَمِ انگشت های پای پرپشم و پیلی، و تمیز و برسخوردهاش می رسید، که سر و کلهی «گندالف» پیدا شد. و اما «گندالف»! اگر شما فقط یکچهارمِ چیزهایی را که من از او شنیدهام، شنیده بودید—و تازه، من همهی شنیدنی ها را نشنیدهام—آنوقت دلتان را برای شنیدن همهجور قصهی عجیب و غریب صابون می زدید.—از کتاب «هابیت» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
بلوغ
اگرچه پروتاگونیست داستان «هابیت»، «بیلبو بَگینز»، فردی بزرگسال به حساب می آید، ماجراجویی هایش به او می آموزد که چگونه شجاع باشد، مسئولیت خودش و دیگران را بر عهده بگیرد، مهارت هایی را در خودش تقویت کند که تا پیش از این، از وجود آن ها ناآگاه بود—و به شکل خلاصه، به فردی «بالغ» تبدیل شود. وقتی «گَندالف» و «دورف ها» به سراغ «بیلبو» می روند و به او پیشنهاد می کنند که به عنوان «سارق» به آن ها بپیوندد، او آنقدر از خانه و زندگیِ کنوناش راضی است که حتی فکر به ماجراجویی نیز می تواند او را آزار دهد یا حتی بترساند.
با این حال «تالکین» سرنخ هایی را ارائه می کند مبنی بر این که «بیلبو»، در اعماق قلبش، دوست دارد ماجراجویی های مختلف را تجربه کند: او از نسل خانوادهای ماجراجو و معروف به نام «توک» است، و به نظر می رسد میزانی از علاقهی «توک ها» به نقشه ها و مأموریت ها را به ارث برده باشد. با این که «بیلبو» هیچ وقت به صورت آشکار نمی گوید که می خواهد به همراه «دورف ها» به «تنهاکوه» (یا «کوهستان تنها») برود، می توان حدس زد که او به شکل مخفیانه، یا حتی ناخودآگاه، دوست دارد که به آن ها بپیوندد و مانند پیشینیان خود، ماجراجویی را تجربه کند.
«بیلبو» در مسیر «کوهستان تنها»، بارها و بارها در موقعیت هایی قرار می گیرد که نمی تواند بر کس دیگری به جز خودش اتکا کند، و مجبور می شود مراقبت کردن از خودش را بیاموزد. نمونهای آشکار از این موضوع، زمانی رقم می خورد که «بیلبو» از روی شانه های «دوری» می افتد و مجبور به رویارویی با «گالِم» و «گابلین ها» برای فرار از «کوهستان مهآلود» می شود. تضاد میان وضعیت «بیلبو» هنگام ورود به کوهستان (بر شانه های شخصی دیگر) و وضعیت او هنگام ترک آن (به تنهایی، با حلقهای برای ناپدید شدن) نمی توانست آشکارتر از این باشد: تجارب «بیلبو» او را وادار می کند که قدرتمندتر، سرسختتر، و مستقلتر شود—یا به عبارت دیگر، «بلوغ» را تجربه کند.
زبان
در طول داستان «هابیت»، «بیلبو»، «گندالف»، و «دورف ها» با خطراتی بیشمار مواجه می شوند: عنکبوت ها، «گابلین ها»، «اِلف های جنگل»، «گرگ ها»، اژدها، و غیره. آن ها برای دفاع از خود، از سلاح هایی بیشمار استفاده می کنند: چاقو، شمشیر، جادو، آتش، سنگ، چوب، و غیره. با این حال، یکی از مهمترین سلاح هایی که آن ها در اختیار دارند—و یکی از مهمترین مهارت هایی که «بیلبو» در سفرهایش می آموزد—چگونگی استفاده از زبان است.
در نخستین فصل های کتاب، «بیلبو» تقریبا هیچ مهارت خاصی در استفاده از زبان و کلمات ندارد، و هنگامی که «دورف ها» و «گندالف» مشغول صحبت دربارهی نقشه هایشان برای سفر به «کوهستان تنها» و پس گرفتن گنج خود هستند، «بیلبو» معمولا ساکت می ماند. وقتی «بیلبو» در «کوهستان مهآلود» راهش را گم می کند، مجبور می شود برای رقابت با «گالم» از کلمات استفاده کند و معماهای پیچیده و پیچیدهتری را به زبان آورد.
در کتاب «هابیت»، زبان نوعی سلاح است که از آن می توان برای ترساندن، گیج کردن، یا حتی خلع سلاحِ دشمن استفاده کرد. اما شاید حتی مهمتر از این، زبان نوعی ابزار برای تغییر و درک خویشتن است. تصادفی نیست که «بیلبو» پس از تبدیل شدن به نسخهای شجاعتر و تواناتر از خودش، نام خود را تغییر می دهد: او با استفاده از قدرت نام ها و کلمات، تجارب خود را به بخشی از هویتش تبدیل می کند—او صرفا خود را توصیف نمی کند، بلکه خود را تغییر می دهد.
هر جا که پا می گذاشت، سر راهش قصه و ماجرا سبز می شد، آن هم از نوع خیلی خارقالعادهاش. سال های سال بود، یعنی حقیقتاش را بخواهید، از زمان مرگ «بابا توک»، پا در جادهی پایین تپه نگذاشته بود، و «هابیت ها» تقریبا یادشان رفته بود که او چه ریختی است. زمانی که هنوز همگیِ آن ها دختر و پسری بیش نبودند، جادهی تپه را پیش گرفته و از آب گذشته و دنبال کار و بار خودش رفته بود. چیزی که «بیلبوی» از همهجا بیخبر آن روز صبح دید، پیرمردی بود با یک چوبدست. کلاهی آبیرنگ سرش گذاشته و شنل خاکستری بلندی پوشیده، و شالگردن نقرهای دور گردنش آویخته بود و ریش سفیدش از روی آن تا پایین کمر می رسید.—از کتاب «هابیت» اثر «جی. آر. آر. تالکین»
طمع
تقریبا همهی کاراکترهای اصلی در رمان «هابیت»—چه «قهرمان» و چه «شخصیت شرور»—حداقل تا حدی به خاطر میل به دارایی های مادیِ غیرضروری، در این ماجراجویی حضور دارند. «اسماگ»، آنتاگونیستِ اصلی رمان، آنقدر حریص است که وقتی «بیلبو» فقط یک فنجان کوچک را از گنجینهی بزرگ او می دزدد، متوجهِ آن می شود. («تالکین» می نویسد خشم او مانند خشم فردی ثروتمند است که چیزی را از دست داده که هیچ وقت از آن استفاده نمی کند.) «دورف ها» در تلاش هستند تا حقشان را از «اسماگ» پس بگیرند، اما با پیشروی روایت مشخص می شود که علاقهی آن ها به گنج، تقریبا به اندازهی خود «اسماگ»، وسواسگونه است.
حتی «بیلبو» که اغلب نسبت به صحبت های «دورف ها» در مورد پیروزی و ثروت بیتفاوت است، گهگاه رگه هایی از طمعکاری را از خود نشان می دهد. در حقیقت، به نظر می رسد که رمان، طمع را نقطهی مقابلِ اعتماد و همکاری به تصویر می کشد، و همهی کاراکترهایی که آشکارا حریص هستند، تقریبا در انزوای کامل زندگی می کنند: «اسماگ»، «گالم»، و در بخشی از روایت، «تورین».
در مقیاس بزرگتر، نژادهای «دورف ها»، انسان ها، و «اِلف ها» نیز به واسطهی طمع، و بیاعتمادی ناشی از طمع، از یکدیگر فاصله گرفتهاند. تنها در مواجهه با ارتش دشمن است که «دورف ها»، «اِلف ها» و انسان ها تصمیم می گیرند به یکدیگر بپیوندند، اجتماع خود را از نو بسازند، و دوباره به صلح و رفاه دست یابند.
مسیر قهرمانی
کتاب «هابیت» یک رمان فانتزی است، و بسیاری از ویژگی های سنتیِ این ژانر در آن به چشم می خورد: یک مأموریت، گنج، جنگلی تاریک، و حتی یک اژدها. واضح است که مفهوم «قهرمان» نیز (که یکی از مهمترین ویژگی های ژانر فانتزی است) توسط «تالکین» مورد توجه قرار می گیرد. «بیلبو بگینز» پروتاگونیست رمان «هابیت» است، و احتمالا «قهرمان» اصلی در داستان. «بیلبو» در فصل های نخست کتاب، کمجرئت به نظر می رسد و تمایل چندانی به پیوستن به مأموریت «دورف ها» ندارد. اما به شکل کنایهآمیز، همین نکته باعث می شود «بیلبو»، قهرمانانهتر از همیشه جلوه کند—مفهوم «قهرمان ناخواسته» یکی از کهنالگوهای ادبی قدیمی به شمار می آید.
«تالکین» اما با پیشروی داستان، تعریف های پیچیدهتری را از مفهوم «قهرمان بودن» ارائه می کند. مسیر قهرمانی، نیازمند مهارت در مبارزه است، اما همچنین، به شجاعت، هوشمندی، و توانایی در استفاده از کلمات نیز نیاز دارد. کاراکترهایی که فقط در یکی از این موارد ماهر هستند—«گالم» که استاد بازی با کلمات است، «دورف ها» که جنگجویانی قدرتمند هستند، و غیره—معمولا در رسیدن به هدف خود موفق نمی شوند.
به نظر می رسد که هیچ کاراکتری در رمان «هابیت» نیست که همهی مهارت های لازم برای کامل کردن مأموریت را به تنهایی داشته باشد. به همین خاطر، فقط وقتی کاراکترها با یکدیگر همکاری می کنند (مانند «دورف ها»، «اِلف ها»، و انسان ها در نبرد علیه «پنج ارتش»)، دستاوردهایشان به شکل حقیقی «قهرمانانه» می شود.