رمان «درک یک پایان» اثر «جولین بارنز»، نام خود را از کتابی در حوزهی نقد ادبی اثر «فرانک کرمود» برگرفته است. این اثر از «کرمود» به بررسی این موضوع می پردازد که چگونه داستان ها در قالب های مختلف، چیزی را که در نگاه نخست آشوب و بینظمی به نظر می رسد، به ساختارهایی منسجم و روایت هایی یکپارچه تبدیل می کنند—بهخصوص در دوران های پرابهام تاریخ.
کتاب «درک یک پایان» به شکل مشابه، این موضوع را مورد بررسی قرار می دهد که چگونه همهی انسان ها، نه فقط نویسندگان، روایت هایی مشخص و دستچینشده را دربارهی خودشان و زندگیشان به وجود می آورند—و این که چگونه گاهی فقط یک پایان می تواند به همهی رویدادهای پیش از خود، معنا ببخشد.
رمان «بارنز» همچنین سرشار از ارجاعات ادبی است: «تد هیوز» به شکل آشکار مورد اشاره قرار می گیرد، و چندین ارجاع غیرمستقیم به «فیلیپ لارکین» در روایت به چشم می خورد. نویسندهی معاصر دیگری که مانند «جولین بارنز»، به مسائل مربوط به خاطره، هویت، و تاریخ می پردازد، «دبلیو. جی. سیبالد» است—خالق آثاری (از جمله کتاب «آسترلیتز» و «حلقه های زحل») که اغلب ارجاعاتی به رویدادهای جنگ جهانی دوم را در خود جای دادهاند.
این آخری را من به چشم ندیدم، ولی آنچه در حافظه می ماند، همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بودهایم. ما در زمان به سر می بریم—زمان ما را در خود می گیرد و شکل می دهد—اما من هیچگاه احساس نکردهام که زمان را چندان خوب می فهمم. و مقصودم نظریه های مربوط به چگونگی پیچش و بازگشت زمان، یا امکان وجود آن به شکل های موازی در جای دیگر نیست. نه، منظورم زمان عادی است، زمان روزمره، که به شهادتِ ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم می گذرد؛ تیک تاک، تیک تاک. چیزی موجهتر از عقربهی ثانیهشمار سراغ دارید؟—از کتاب «درک یک پایان» اثر «جولین بارنز»
گذشته
وقتی رمان «درک یک پایان» آغاز می شود، «تونی وبستر»، مردی انگلیسی، بازنشسته و حدودا شصت و پنج ساله، ارثیهای به مبلغ پانصد پوند را از «سارا فورد»، مادر دوستدختر قدیمی خود، «ورونیکا فورد»، دریافت کرده است. «تونی» همچنین درمی یابد که یادداشت های یکی از دوستان قدیمیاش در مدرسه، «اِیدریِن فین» (دوستپسر سابق «ورونیکا») که دست به خودکشی زد، به عنوان بخشی از ارثیه به او رسیده است، اما اکنون در اختیار «ورونیکا» قرار دارد.
این ارثیه، خاطرات مربوط به دورانی مشخص از گذشتهی «تونی» (از دوران دبیرستان تا دانشگاه) را در او زنده می کند—خاطراتی که خود «تونی» هم قبول دارد چندان دقیق و قطعی نیستند، اما به گفتهی خودش، «زمان، آن ها را به قطعیت تبدیل کرده است.» به تدریج اما مشخص می شود که «تونی» جزئیاتی مشخص از رابطهاش با «ورونیکا» را یا به اشتباه به خاطر آورده، یا بهعمد پنهان کرده است. رمان به این صورت، به پژوهشی جذاب تبدیل می شود دربارهی این موضوع که گذر زمان چگونه می تواند باعث تغییر شکل خاطرات شود، حتی در زمانی که «تونی» در تلاش است تا نگاه خود به گذشته را اصلاح کند. در رمان «درک یک پایان»، خاطرات تغییریافته (چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه)، هم مایهی رنج کاراکترهاست و هم، به شکلی هراسانگیز، جنبهای کاملا عادی از زندگی انسان.
امکان وجود نقص و اشتباه در خاطرات، نکتهای است که «تونی» از همان ابتدا به آن اشاره می کند. او با خودش می اندیشد که صرفا زندگی کردن به مدتی مشخص، کافی است تا حافظه را به «چیزی پر از وصله و پینه» تبدیل کند. «تونی» نامطمئن بودنِ خاطرات در سالخوردگی را با اطمینانی مقایسه می کند که به نظرش، ویژگی اصلیِ زندگی های کوتاه (مانند زندگی «اِیدریِن») است: به نظر «تونی»، «اِیدریِن» آنقدر زنده نماند تا چیزی مهم در زندگیاش را فراموش کند. این گفته ها نشان می دهد که «تونی» از این موضوع آگاهی دارد که خاطرات خودش نیز گاهی ممکن است گمراهکننده باشد.
می توان گفت ساختار دو-بخشیِ رمان «درک یک پایان»، داستان را به دو قسمتِ «آنچه اتفاق افتاد» و «معنای آنچه اتفاق افتاد» تقسیم می کند؛ این دو بخش اما در هم می آمیزند و با یکدیگر برخورد می کنند چون «تونی» بارها در طول داستان، پس از به دست آوردن اطلاعات جدید دربارهی دیگران (و خودش)، وادار می شود تا دوباره گذشته را مورد بررسی قرار دهد. همزمان با این که روایت دوباره و دوباره به رویدادها بازمی گردد، «بارنز» به مخاطبین نشان می دهد که اتفاقات مهم ممکن است ظاهر و معنایی کاملا متفاوت برای افراد مختلف داشته باشد، و همچنین معنای این اتفاقات می تواند برای فردی یکسان در بخش های مختلف زندگی، به چیزی متفاوت تبدیل شود.
با پیشروی روایت، هرچه بیشتر مشخص می شود که «تونی»، حتی بدون این که خودش آگاه باشد، مشغول ویرایش و تغییر خاطراتش بوده است. میزانی از فریب در شرح «تونی» از اتفاقات وجود دارد که کاملا از نقص های حافظهی در حال افولِ مردی سالخورده فراتر می رود.
با این وجود، جایگاه «تونی» به عنوان یک «راوی غیرقابل اعتماد»، هیچ وقت در قالب پدیدهای غیرمعمول یا استثنایی به تصویر کشیده نمی شود. «تونی» فردی کاملا معمولی است: «معمولی در دانشگاه و کار؛ معمولی در دوستی، وفاداری، و عشق؛ بدون شک، معمولی در بستر.» رمان به این صورت، خاطرات تغییریافتهی «تونی» را نیز در قالب چیزی «معمولی» ارائه می کند که تفاوت چندانی با سایر جنبه های شخصیت او ندارد. «بارنز» از این طریق نشان می دهد که خاطرات، هم سرچشمهای بیپایان از نوستالژی هستند و هم ابزاری برای شکل دادن به شخصیت یک فرد، حتی با وجود این که ممکن است تحریف یا فراموش شوند. رمان «درک یک پایان» این ایده را در ذهن مخاطبین به وجود می آورد که امکان وجود اشتباه در خاطرات و حتی تغییر آن ها به شکل خودآگاه، چیزی کاملا عادی در زندگی انسان هاست، همانطور که آسیب و رنج ناشی از آن، کاملا عادی به حساب می آید.
با این وجود، کوچکترین لذت یا کوچکترین درد کافی است تا انعطافپذیری زمان را به ما بیاموزد. برخی هیجان ها به زمان شتاب می بخشند، بعضی آن را کُند می کنند؛ و گاهی نیز زمان گویی غیبش می زند—تا دمِ واپسین که به راستی ناپدید می شود تا دیگر بازنگردد. من آنقدرها دلبستهی دوران مدرسهام نیستم و حسرت آن روزها را نمی خورم. اما در مدرسه بود که همه چیز آغاز شد، پس ناگزیر باید به عقب برگردم و نگاهی به چند حادثه بیندازم که حالا به صورت حکایت واقعی درآمدهاند، به صورت خاطراتی شبیه به واقعیت که زمان آن ها را تغییر شکل داده و به قطعیت تبدیل کرده است.—از کتاب «درک یک پایان» اثر «جولین بارنز»
روایت
همانطور که رمان «درک یک پایان»، خاطرات را در قالب پدیدهای متغیر و دارای نقص به تصویر می کشد، امکان وجود اشتباه در تاریخ را نیز به مرکز توجه می آورد، چون تاریخ نیز مانند خاطرات، در معرض بازنویسی و تفسیرات گوناگون قرار دارد. رمان این موضوع را مطرح می کند که گذشته فقط از طریق روایت هایی که انسان ها دربارهی آن می سازند، قابل دسترس است: اگرچه تاریخ ممکن است بسیار پایدارتر و غیرشخصیتر از خاطرات انسان به نظر برسد، اما در این رمان، تاریخ درست به اندازهی خاطرات، ناپایدار، مبهم، و شخصی است.
در صحنه های مربوط به کلاس تاریخ «تونی» در دبیرستان، کاراکترهای گوناگون، روش های مختلفی را برای اندیشیدن دربارهی تاریخ پیشنهاد می کنند. «کالین» می گوید تاریخ صرفا از تکرار بیپایان رویدادها شکل گرفته است؛ «تونی» با اشتیاق تاریخ را «دروغ های فاتحان» می نامد؛ «اِیدریِن» نیز تاریخ را احساسی از اطمینان در نظر می گیرد که از ترکیب خاطرات ناقص با مدارک ناکافی سرچشمه می گیرد. این تعریف های متفاوت از تاریخ به این نکته اشاره دارد که توافق دربارهی معنای واژهی «تاریخ»، و همچنین معنای رویدادهای تاریخی، ممکن است برای انسان ها غیرممکن باشد.
روایت هایی که «تونی» به وجود می آورد، بیش از آن که دربارهی رویدادهای رقم خورده در واقعیت باشد، دربارهی گذشته، سوگیری ها و خواسته های خود اوست. رمان به این صورت، به این ایده می پردازد که انسان ها چارهای ندارند جز این که تاریخ را به نوعی از داستان تبدیل کنند—داستانی با معنا، نقطهی اوج، و «درک یک پایان»—حتی هنگامی که پاسخ های مشخص و قطعی در کار نیست. «جولین بارنز» در رمان «درک یک پایان» این ایده را مورد توجه قرار می دهد که بخشی از بزرگ شدن و تجربهی بلوغ ذهنی، آموختنِ زندگی کردن با ابهاماتِ روایت های تاریخی است—پذیرفتن این نکته که چیزی که نامش را تاریخ می گذاریم، درحقیقت صرفا تفسیر ما از تاریخ است.