در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی سقوط نو کانت گرایی که به شدت فضای دانشگاه های آلمان و فرانسه را متاثر ساخته بود، باعث ایجاد شکافی در این فضاها گردید. شکافی که امروزه در یک طرف آن شاهد فلسفه ی تحلیلی و در طرف دیگر شاهد فلسفه ی قاره ای هستیم. تا پیش از این رویداد، حتی ژرف ترین تقسیم بندی های فلسفی نیز مانع شکل گیری مباحث مفید و موثر فلسفی نمی شد. اما این شکاف پدید آمده فلاسفه را به دو گروه تقسیم کرد که هیچ حرفی برای گفتن با یکدیگر نداشتند. اما هنوز دقیقا نمی دانیم این گسست چگونه ایجاد شد، اما همان طور که مایکل فریدمن نیز معتقد است می توان گفت که این گسست از دو دیدگاه متفاوت نسبت به نقش منطق در تفکر فلسفی سرچشمه می گیرد.