من برنامه ی دوره ی آموزش نوشتن خود را در سال های آموزگاری ام ریخته بودم. اگر چه در آن زمان قواعد مرسوم انشاء نویسی را کم و بیش رعایت می کردم، امّا به کرات شگفت زده می شدم که چرا بیشتر شاگردان با تردید، بی رغبتی و حتی اکراه آشکار به نوشتن می پردازند. سعی کرده بودم با استفاده از تکنیک های مختلف آموزشی در آن ها شوق و انگیزه ایجاد کنم، اما زحماتم کمتر نتیجه بخش بود. جای انکار نبود که شاگردانم در موقع پایان دوره دقیقا در همان سطحی قرار داشتند که دوره را شروع کرده بودند: با همان توانایی های کم، متوسّط و زیاد در نوشتن.
فردای آن روز با شور راهی اولین دوره ی آموزش نوشتن شدم و روند ایده یابی خلاق جدید را برای دانشجویان شرح دادم. به آن ها توضیح دادم که این روش بخشی از مغز را به کار می گیرد که تا کنون از توانایی های آن به ندرت در نوشتن استفاده کرده اند. به این جهت می تواند ذهنیت آن ها را نسبت به نوشتن به طور بنیادین تغییر دهد. با آن که دانشجویان ابتدا با تردید به آن می نگریستند، ولی راهنمایی من را پی گرفتند. از آن روز به بعد پیشرفت چشمگیری در کارشان پیدا شد و از آن زمان به بعد، در دوره های آموزش نوشتن، روش خوشه سازی غیر خطی را مبنای کارم قرار دادم.
اگر یاد بگیریم بازی طبیعی موزون میان دو نیم کره ی مغز را سد نکنیم و بگذاریم این بازی آزادانه اتفاق بیفتد، می توانیم طبیعی تر، راحت تر و با اجبار بسیار کمتری بنویسیم. از «طبیعی» منظورم در این جا «ذاتی» و «طبیعت داده» است. همه ی ما از توانایی های بیانی برخورداریم که باید آن ها را کشف کنیم و گسترش دهیم.