افلاطون قلمرو فلسفه را به حوزه فعالیت عملی انسان نیز می کشاند و به حکمران فیلسوف این حق را می دهد که برای جامعه منشور حکومت و برای فرد سرمشق رفتار تعیین کند. اما در نظر ارسطو تما این فعالیت های عملی از حوزه معالجات علمی و نسخه نویسی های فلسفی خارجند. به این معنی که فیلسوف کاری به اصلاح یا تکمیل نظام سیاسی اجتماع ندارد. فقط آن دسته از اصول لایزل و اجتناب ناپذیر که حاکم بر قلمرو کون و مکان هستند موضوعاتی مناسب برای ادراک و پژوهش فلسفی هستندو از این جهت تنها فعالیتی که برای فیلسوف مجاز و مناسب است تبحر در دریای اندیشه است ولاغیرارتباط او با دنیای مسائل علمی نه این وظیفه را برایش ایجاد می کند که آن مسائل را اصلاح کند و ه الزامی برایش دارد که زندگانی خود را ادامه دهد. به عکس وظیفه او این است که تا جایی که بتواند از چنین دنیایی کناره گیرد و عزلت و گوشه نشینی اختیار کند.
کتاب خداوندان اندیشه سیاسی (جلد اول)