آقای کیوان، پدرم وقتی مرد، من یک دانشجوی شهرستانی در تهران بودم. پدرم در یک شب سرد زمستانی مرد. در ساعتی که او مرد، در خواب من، در اطاق خوابگاهمان نشسته بود لبه تخت، همراه برادرم. همان برادری که در لحظات آخر، پدر در آغوشش آرام گرفته بود، همان برادری که من تا همیشه برای همان لحظات به او حسادت می کنم. من از پدر دور بودم اما او پیش من بود؛ مثل شما و پوری خانم در شب اعدام.