هرکس سفری دارد؛ راهی که از رهگذار آن یا به اعلای آسمان رسیده و یا به اسفل خویش سقوط میکند. بر گذرگاه پر از جمجمه و استخوان آگوری ایستادم و به معبد شیوا خیره شدم؛ مکانی که اطراف آن پر از مرتاض هایی بود که برای حفاظت از معبد خرمهره به گردن انداخته و «سوگ» می خواندند؛ سخری که باعث جنون می گشت و پیشاپیش آنان نیز یک دیو طمطام سیاه در گذرگاه جلوی معبد کمین کرده و به من زل زده بود تا هنگام عبور بدنم را با دست های سنگی خود پاره پاره کند...
کتاب عالین