کتاب مهمیرا

Mahmira
کد کتاب : 14180
شابک : 978-6007507599
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 218
سال انتشار شمسی : 1397
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب مهمیرا اثر امید کوره چی

مهمیرا داستان زنی است که بعد از شهادت همسر اولش مجددا ازدواج می کند. زمانی که دخترش او را ترک می کند و به آمریکا می رود احساس تنهایی و افسردگی به او دست می دهد. با همسر دومش تفاهم ندارند و به همین دلیل از نظر روحی نیز دچار آسیب می شود. در طول داستان با جنی آشنا می شود و از او برای حل مشکلاتش راهنمایی هایی دریافت می کند. این داستان سبکی سورئالسیتی دارد.

در بخشی از کتاب می خوانیم: سرنوشت هر انسانی با شرایطش آغاز می شود. اما دیده شدن می تواند مثل یک معجزه، انسان را نجات دهد. یک شب سیندرلا بودن به همه عمر ظرف شور بودن و حمال بودن می ارزد. معجزه سیندرلا شدن همان اتفاق ناب دیده شدن است که پایان تمام کابوس های این زندگی است.

کتاب مهمیرا

امید کوره چی
امید کوره چی متولد سال 1361 ، نویسنده و داستان نویس ایرانی می باشد.
قسمت هایی از کتاب مهمیرا (لذت متن)
کاش رازم را به او نمی گفتم؛ او نمی داند بخشی از تحرک خیابان شدن یعنی چه! وقتی می گوید «چه چشم انداز زیبایی داری» یعنی اگر به جای من -منی که در چشم اندازم محو شده ام- تندیس برنزی نیمه عریان یکی از الهه های یونان باستان که شیارهای برنزی آن پر شده را هم اینجا می گذاشتند، او می گفت «چه تندیس زیبایی کنار این چشم انداز زیبا داری!» شاید همه زندگی، حقیقتی به نام دیده نشدن باشد؛ درست به مسخرگی شیشه های همین پنجره که هیچ گاه دیده نمی شوند؛ تا کثیف نشوند کسی آن ها را نمی بیند و فکرش را بکن تو برای دیده شدن دست به چه کارهایی که نزده ای! گاهی به خودم می گویم شاید تو هم مثل این شیشه ها، در انتظار نهایی خرد شدن به سر می بری! و تنها راه نجات، شاید این باشد که از مقام مشهود و دیده شدن، به مقام شاهد و بیننده صعود کنی و بعد می توانی تحرک انسانی را ببینی و آن را به هجو بکشی و…

برای چند ثانیه سرمای بیشتری را در خانه احساس کردم که حالا مطمئن بودم این حس نه فقط به خاطر سردی هوای خانه که از روی ترس می باشد. با قدم هایی آهسته به پنجره نزدیک شدم و هنوز پرده را کنار نزده بودم که یک بار دیگر همان نور را در حیاط دیدم اما مشخص بود در انتهای حیاط و نزدیک دیوار است. خدایا نکند همان مجنون و معلوم الحالی که صبح مرا تا سرحد جنون ترسانده بود به واقع توانسته باشد از دیوار بالا آمده و خود را به داخل حیاط برساند؟!