توی خانه هر کدام مان، قاب عکست روی دیوار است. یک قاب زنده ی زنده. خیالباف نیستم اما برای من حالت چشم هایت توی عکس گاهی شاد می شود و گاهی غمگین گاهی متعجب گاهی خشمگین. بسته به اینکه درباره ی چی با هم حرف می زنیم می دانی بابا؟ ما داریم با هم زندگی می کنیم. چای می ریزیم و می نشنیم کنارت ماجراهای روز را برایت تعریف می کینیم. گاهی غر می زنیم، گاهی اشک می ریزیم، گاهی هم از شادی یک اتفاق می پریم و گونه ات را توی عکس می بوسیم. هیچ کس فکر نمی کند آن یک قاب عکس ساده است! نه! آنجا یک پنجره است به بهشت، که شما آن طرفش نشسته ای فاطمه حتی حواسش هست به سمت عکس شما پایش را دراز نکند. درست مثل وقتی که خودت بودی. توی عکس گرفتن های دورهمی حواس مان هست شما هم توی عکس باشید، یا قبل مهمانی های مهم مادر می ایستد کنارت و یک سلفی دو نفره می گیرد!
کتاب سفیر ما در بهشت