بی رحم است! در جریانید دیگر؛ زندگی، سرنوشت و حتی عشق زندگی آمیخته است با شرارت و کمی خوبی؛ پس نباید توقع داشت همه چیز خوب پیش رود...
تا جایی که به یاد دارد همه چیز با دردی جانکاه شروع شد. در یک شب طولانی، وقتی پدرش تلاش می کرد او را به خانه برگرداند، به ناگاه ساحره ظاهر شد و به سمت پدرش یورش برد. در حالی که به شدت به هم حمله می کردند، انگار که با هم بازی می کردند، یک نفر آذرخشی پرتاب می کرد و دیگری دفعش می کرد، یکی شمشیر می کشید و دیگری...
او هرگز فراموش نمی کند که در حین مبارزه، پدرش با صدایی بلند فریاد کشید:
سوگند می خورم، روزی منتخب، انتقام خون همه بی گناهان رو از تو می گیره.