یک روز طبق عادت، با محمد میان قبرها راه میرفتیم و به آدمهای خوابیده درآمد قبرها در زیر سنگ قبر فکر میکردیم و صحبت میکردیم. میان قدم زدنهایمان بود که ناگهان چشمم به یک سنگقبری خورد که عکس من روی آن حکاکی شده بود. سر قبر ایستادم. روی آن نام خودم بود. یوکابد رسولی. تاریخ تولد، تولد خودم را نشان میداد و تاریخ فوت، دو هفته بعد از ازدواجم با محمد بود و...
کتاب یوکابد