چشم هایت جای فرورفتن دو تیر در جمجمه ی دیکتاتوری هستند که عشق را قدغن کرده بود چشم هایت همه چیزند که از رگ گردن به من نزدیک ترند و هر بار که آسایشگاه را به هم می ریزم دو چشم رنگی ات را پرستار در دهانم می گذارد و با جریان چند جرعه آب در معده ام شورش می کنی.