تاریکی، نیروهای جسم حیوان شکارچی را به فعل درمی آورد؛
اما از زمانی که بشر، دام و اسب را رام کرد و داس و نیزه ساخت کارایی غرایز و حواس جسم به تدریج به استحاله شدن در تعاریف، ضعیف تر شد و با تکامل مدنیت و پیدایش تکنولوژی و خیابان، رقیق تر شد،
و زمانی که بشر، کت وشلوار و کراوات به تن کرد و تانگو رقصید دیگر نیروهای جسم، به دام و اسب رامی مبدل شدند که برای من اجتماعی، نقش گارسون و پیشخدمت را بازی می کردند.
با این حال اگر شهر، محل سکنای آدم متمدن بود، و تمدن، تفسیر آدم اهلی و مودبی که در بین خطوط قرمز به چپ و راست نمی پیچید، در زیر پاهای شهر آن جا که زایده های تمدن را دور می ریختند آدم ها بین جسم و من اجتماعی سرگردان، نقش گرگ و گوسفند را برای خود و دیگران بازی می کردند، و غرایز و حواس شان از نو بیدار می شد و پیراهن تکامل را می درید تا به عقب بازگردد.