به تخت بسیار بزرگی اندیشیدم که یک پایه اش در جنگل عظیمی قرار دارد و در آن فیل ها می چرخند و یک پایه اش در بحر پهناوری قرار دارد که در آن ماهی ها شناورند و دو پایه ی دیگرش را نمی دانم در کجا قرار دارند. و دختر دو ساله ام را دیدم که بالای آن نشسته است و با نخوت کودکانه ای گاهی فیل هایش را می بیند و زمانی ماهی هایش را. خنده ام گرفت. دخترم با خشم پرسید: - چرا خنده می کنی؟ گفتم: - هیچ. خنده نمی کنم. و به این پی بردم که بشر از همان آغاز چی موجود خود خواهی است.