پیلکی را نجات دهنده ی مخاطبین بی میل بنامید.
آنقدر جذاب که کودکان متوجه نخواهند شد که دایره ی واژگان شان در حال گسترش است.
این اثر، پیروزی افراد خوش قلب را گرامی می دارد.
با جورج بیرد و هارولد هاتچینز آشنا شوید: جورج پسربچه ای است که در سمت چپ می بینید. لباس رسمی می پوشد. سمت راستی هارولد است. تی شرت می پوشد، موهاش بد کوتاه شده و نامرتب است. نظرهای مختلفی درباره ی این دو پسر هست. بستگی دارد که شما از چه کسی درباره ی این دوتا بپرسید. هر کسی در مورد این بچه ها چیزی می گوید. ممکن است خانم ریبل، معلم آن ها، بگوید: «جورج و هارولد بچه های خلافی هستند. پسرهایی گردن کش و بداخلاق که مدام برای همه شاخ و شانه می کشند.»
معلم ورزش، آقای مینر، حتما تاکید می کند: «رفتار آن ها واقعا بد است. آن ها باید رفتارشان را اصلاح کنند.» آقای کروپ، مدیر مدرسه، هم بدون شک چیزهای زیادی برای گفتن دارد؛ مثلا ممکن است بگوید: «جنایتکارهای موذی، بالاخره گیرشان می اندازم. هیچکس نمی تواند سر من کلاه بگذارد. اگر یک روز از عمرم هم مانده باشد، گیرشان می اندازم.»
اما نظر پدر و مادرشان چیز دیگری است. آن ها قاعدتا می گویند: «جورج و هارولد خیلی بچه های باهوش و مهربان و بامزه ای هستند. البته هر بچه ای کمی شیطنت می کند، که طبیعی است. بچه اند دیگر.» من با پدر و مادرشان بیشتر موافقم. به هر حال، رگ شیطنتی که داشتند باعث می شد گاهی به دردسر بیفتند. راستش یک بار آن ها را به چنان دردسر بزرگی انداخت که مجبور شدند با لشکری از توالت های سخنگوی خبیث و شیطانی مبارزه کنند. ماجرا از این... نه، بهتر است قبل از آن داستان دیگری را برایتان تعریف کنم.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
سلام کاپیتان زیرشلواری هم با حال است و من دارم مجموعهی کتابش را پر میکنم و شما هم میتوانید مجموعه اش را پر کنید