حقیقت این است که نظام اقتصادی فوق سرمایه دارانۀ نوین در ایالات متحده -که به تازگی در ایالات متحده حکمفرما شده است و رانه هایش طمع بی حدومرز و تحقیر انسان است- صرفا ناعادلانه نیست. این نظام سراسر غیراخلاقی است. باید در برابر این بی اخلاقی ایستاد؛ با شجاعت، بی هیچ لکنتی و بی هیچ عذری. صرفا به این شکل می توانیم دست به کار دگرگونی نظامی شویم که علیه اکثریت امریکایی هاست و زندگی هزاران هزار نفر را به نابودی کشانده است.
رویارویی با این حقیقت و هم چنین بسیج مردم برای دگرگونی بنیادین آسان نیست. برای همین است که این کتاب را می نویسم. فهم این نیروهای قدرتمند کافی نیست؛ نیروهایی که ما را اسیر خود کرده اند. امروز هم چنین باید تصویری از آیندۀ مطلوب مان داشته باشیم.
پس از قریب به پنجاه سال ثابت ماندن دستمزدها، دموکرات ها به قدرت رسیدند اما آنها نیز دستمزد کارگران را افزایش ندادند. پس از اینکه ابرشرکت ها به فعالیت های غیرقانونی ضداتحادیه ای بی شمار دست زدند، ما نتوانستم پیوستن کارگران را به اتحادیه ها آسان کنیم. ما امنیت شغلی را بهبود ندادیم. ما بیمۀ خدمات درمانی را همگانی نکردیم یا هزینۀ داروهای نسخه ای را کاهش ندادیم. هزینۀ مهدکودک یا تحصیلات عالی خارج از توان مالی افراد شده است. ما مسئلۀ بی خانمانی یا هزینه های بالای مسکن را حل نکردیم. ما کاری نکردیم که طبقۀ کارگر بتواند با امنیت و شرافت بازنشسته شود. ما نظام فاسد تأمین مالی کارزارهای انتخاباتی را اصلاح نکردیم.
امروزه ده هامیلیون امریکایی، خشمی عمیق از مقامات سیاسی، اقتصادی و رسانه ای دارند. آنها به واشینگتن و ابرشرکت های رسانه ای چشم می دوزند و چیزی جز طرد و تحقیر نمی بینند. آنچه می بینند دولتی است که به نیازهایشان بی اعتنایی می کند و دولتمردانی که در مراسم جمع آوری کمک مالی با ثروتمندان نشست وبرخاست می کنند اما خبر ندارند که اکثریت امریکایی ها چه طور زندگی می کنند.
آنچه وضعیت کنونی را مهمل می کند این است که ترامپ حقه باز و یکی از ستون های نظام حاکم، میلیاردر و تاجری ضدکارگر، توانسته است خلأ سیاسی را پر کند و از خشم مردم بهره ببرد. دونالد ترامپ «قهرمان طبقۀ کارگر» شده است؛ چه رقت انگیز!
وجود میلیاردرها صرفا به این موضوع خلاصه نمی شود که چه کسی پول دارد و چه کسی ندارد. وجود آنها نماد نظام سیاسی فاسد است؛ نظامی که در آن قدرت سلطه بر زندگی انبوهی از امریکایی ها در دست شمار کوچکی از افراد متمرکز شده است. این افراد با پول بر انتخابات و سیاست گذاری ها نظارت می کنند؛ یعنی با تأمین مالی کارزارهای انتخاباتی که چیزی نیست جز رشوۀ قانونی.
این سرمایه گذاران وال استریت و مدیرعامل های شرکت های بزرگ اند که تعیین می کنند درآمد کارگران چه قدر باشد، چه شغل هایی در امریکا بماند و چه شغل هایی به کشورهای دیگر برون سپاری شود و قیمت بنزین، داروهای نسخه ای و خوراک چه قدر باشد. این الیگارش ها بر زندگی ما سلطه دارند اما مردم عادی اساسا در شکل دادن به آیندۀ کشور هیچ قدرتی ندارند و حتی با مفهوم قدرت بیگانه اند. مردم، نهادی ندارند که با آن قدرت شان را اعمال کنند و صرفا دغدغۀ زنده ماندن دارند.