یک شیشه قلمی اسیدکلریدریک پر کرده بودم و همیشه برای حفاظت از خود در جیبم داشتم. شیشه ی رنگی آن پیش تر حاوی آب اکسیژنه بود. از زمانی که بطری کهربایی و خورنده ای را با خود حمل می کردم که به ساعت هایم جذابیت می بخشید و تفکراتم را تند و تیز می کرد، آرامش عجیبی احساس می کردم مری اما ؛ همیشه با نگرانی شاید درست و به جایی از خود می پرسید : « آیا این اسید دربرابر چشمان من روی صورت کسی خالی می شود ؟»