آنچه در این کتاب آمد و منطقی که در گزینش مقالات کتاب حاضر بود این نکته است که شاید نفیر رستاخیز مارکسیسم این بار نه از سوی جریانهایی که مارکس همواره از خلال آنها خوانده شده است، بلکه از جایی دمیده شود که فیلسوفانش با شوقی وصفناشدنی در زندگی اجتماعی و شخصی خود و با همتی بلند در جهت بهبود وضع جامعهشان قلم زدند و عمل کردند (نگر دیویی نبود که قویترین نظریات آموزشوپرورش معاصر را تدوین کرد؟) فیلسوفانی که نه به کلبهها رفتند و نه دماغشان را از تکنولوژی گرفتند، و درعینحال مسحور افسون زرقوبرق جامعه صنعتی نشدند. اگر برخی از معاصرترهایشان، از مکداول گرفته تا برندم، هگل را در بستر فلسفه تحلیلی بازخوانی کردهاند، چرا نتوان مارکس را اینگونه بازخوانی کرد؟ بههرروی حق با جیمز بود: پراگماتیسم نامی است که برای ماندن آمده است.
کتاب مارکسیسم، فلسفۀ تحلیلی و زبان