بسیار اتفاق میافتد که برخی فیلسوفان ایدههایی خاص را در سر میپرورند و اعلام میدارند که این ایدهها آنها را مجبور میکند شیوهای خاص از زندگی را در پیش بگیرند؛ اما بعضی وقتها شیوۀ زندگیشان آنها را به موقعیتی میکشاند که باید بین وفاداری به ایدهها یا کنار گذاشتن کامل آنها، یکی را برگزینند. اولی به «جان دادن در راه ایدهها» ترجمه میشود و دومی اغلب نهفقط شامل تقبیح و انکار سبک زندگی آن فیلسوف، بلکه تلویحا زائلکنندۀ دیدگاههای فلسفیای است که الهامبخش آن شیوۀ زندگی بوده. بهنظر میرسد این سختترین انتخاب باشد. بهطور سرراست میتوان آن را به این دوراهی خلاصه کرد: اگر تصمیم بگیرید به عقایدتان وفادار بمانید، دیگر نخواهید بود. مرگ شما آخرین فرصت برای عملی کردن ایدههایتان خواهد بود. در سویی دیگر، اگر تصمیم بگیرید به ایدههایتان (و شاید به خودتان) «خیانت» کنید، زنده میمانید، اما بدون باورهایی که با آنها زندگی کردهاید. موقعیت فیلسوفی که با چنین انتخابی مواجه میشود، چیزی است که معمولا از آن با عنوان «موقعیت مرزی» یاد میکنند. بااینحال، این مرز فقط به فیلسوف درگیر مربوط نیست؛ در یک معنای مهم، این مرز خود فلسفه است؛ آستانهای که در آن فلسفه با غیر خود مواجه شده (هرآنچه فلسفه نیست) و در این مسیر، به بوتۀ آزمایش گذاشته میشود.
این رمان نیز مانند سایر آثار «بارگاس یوسا»، روایتی جذاب و خوش ساخت دارد
نویسندگی برای بارگاس یوسا همیشه سلاحی در برابر ناامیدی و استبداد بوده است و آثار او همواره تلاشی برای مقابله با امواج جریانات سیاسی و فکری آسیب زا بوده اند.