کتاب "بیرون از ماز" نوشته "اسپنسر جانسون"،که در ادامه کتاب "چه کسی پنیر من را جابه جا کرد؟" میباشد که در آن شما را برای آینده ای شاد و درخشان تر و همچنین چیره شدن بر موانع و سختی ها یاری می دهد.
در کتاب "چه کسی پنیر من را جابجا کرد؟"،دو شخصیت اصلی داستان "هم" و "ها" با چالش هایی روبه رو میشوند که با چالش های هر کدام از ما بی شباهت نیست.اما هر کدام از آن دو یک واکنش نشان میدهند.یکی با پذیرش موقعیت جدید و تغییر به راهش ادامه میدهد و دیگری برای تغییری ساده دچار مشکل میشود.
حال کتاب "بیرون از ماز" آنچه را «هم» بعدا انجام می دهد، بازگو می کند و اینکه کشف های جدیدش چگونه می توانند به شما کمک کنند تا قفل هایی را باز کنند که ممکن است امروز در گذر پیچیده زندگی تان با آن مواجه هستید.او در این کتاب به افرادی همچون "هم" میپردازد و به چگونگی کنار آمادن با چالش ها و مشکلاتی میپردازد که ممکن است گاهی بسیار سخت باشد.
"جانسون" اعتقاد دارد همه دستاوردهای ما ناشی از اعتقادات ما،و چگونگی نگاه ما به مشکلات میباشد.
دکتر اسپنسر جانسون در سبک تجاری خود که ده ها میلیون طرفدار کسب کرده ، بار دیگر داستان ساده ای را به اشتراک می گذارد که حقایق عمیقی را در مورد چگونگی تغییر زندگی شما ارائه می دهد.
این کتاب یک کتاب کوتاه و شیرین است کتابی است که به تغییر کردن خود،خیلی کمک میکند.
این داستان برای افرادی است که با زندگی سختی روبرو هستند.که همه ما کمو بیش دچارش هستیم. آیا چیزی در زندگی شما ناپدید شده است ، دقیقا مثل دو شخصیت اصلی یعنی هم و هاو ، پنیر خود را گم کردند؟ شما می توانید جلوی آن را بگیرید. در مورد تلاش برای بازیابی آنچه از دست داده اید و فرار از پیچ و خم بی احتیاطی. [از پیچ و خم] واقعا می تواند به شما کمک کند تا چمدان های قدیمی را رها کنید و با انتخاب یک باور جدید ، غیرممکن ها را کشف کنید.
یک باور قدیمی می تواند تو را زندانی خودش کند.
گاهی اوقات قبل از آنکه چیزی را بتوانید ببینید، باید آن را باور کنید.
تجسم مهم تر از دانش است. دانش محدود است، ولی تجسم بر تمام دنیا احاطه دارد.
«هم» آهی عمیق و بلند کشید و سپس سوالی را از خودش پرسید که از زمان آغاز جست و جویش او را آزار داده بود. «چرا با "ها" نرفتم؟» و با پرسیدن این سوال، «هم» شروع کرد به گریه کردن و سپس به خواب عمیقی فرو رفت. «هم» آن شب یک خواب دید. در خواب دید که به خانه اش کنار ایستگاه پنیر C برگشته است و در آن جا قدم می زند، الم شنگه راه انداخته است، نق می زند و عصبانی شده است. ولی چه اتفاقی افتاده بود؟ سپس آنچه را که اتفاق افتاده بود، دید. دید که روی پنجره ها میله های زیادی نصب شده بودند! به نظر می رسید که در زندان بود، در حالی که در داخل میله ها خودش را نگاه می کرد، متوجه شد که چقدر ناراحت و نگران است. در خواب با صدای بلند گریه کرد. نیمه شب بیدار شد و به خوابش فکر کرد، پریشان شد. چرا در خواب دید که در خانه خودش زندانی شده بود. دلش برای دوستش تنگ شد و از اینکه با او نرفته بود، خودش را سرزنش کرد. «هم» به پشت دراز کشید و ساعت ها بیدار ماند و در این باره فکر کرد. او تا سپیده دم درباره این موضوع فکر کرد. وقتی هوا روشن شد، تازه توانست به مفهوم نوشته «ها» روی دیوار، درباره باورهای قدیمی و پنیر جدید پی ببرد. آهسته با خودش گفت: «شاید حق با "ها" بود.» (بلندتر فکر کردن به او کمک کرد تا افکارش، به ویژه افکار دشوارتر و پر چالش، مانند افکاری که اکنون داشت را شفاف تر کند.) او به روزی اندیشید که «ها» را ترک کرد. اکنون مدت زیادی از آن روز گذشته بود. «ها» سعی کرده بود با «هم» درباره آنچه فکر می کرد باید انجام دهند صحبت کند، ولی «هم» از گوش دادن به او خودداری کرده بود. «هم» گفت: «من مطمئن بودم که حق با من است و "ها" اشتباه می کند. ولی شاید حق با من نباشد. من به "ها" اعتماد نکردم، بلکه به افکار خودم اعتماد کردم.»
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.