یه چارقد برداشت و گره زد و سه بار گفت: بستم بستم بخت دختر شیطونو ، می گه اگه این کارو بکنی شیطون می ترسه که دخترش بترشه و شوهر گیرش نیاد ، اون وقت پاشو از روی پوله برمیداره.» یدالله با ناباوری خنده ی تلخی کرد: «تو هم چه ننه ی خوشمزه ای داری ها ؟» در عین حال چشمش افتاد به یک چارقد سفید رنگ که روی نرده های چوبی ایوان شهاب همان طوری ولو شده بود و ذهنش فعال شد: «خب منم همین کارو می کنم دیگه ، شد شد ، نشد نشد.