گاهی آدمها نمیخواهند آن چیزی باشند که هستند مثلا آن هایی که دانشگاه رفتهاند، میگویند کاش تحصیلات عالی نداشتیم. آن هایی هم که تحصیلات عالی ندارند، میگویند ای کاش دانشگاه رفته بودیم! مثل این موش کوچولو که دقیقا مثل برخی آدم ها از موفعیت خودش راضی نیست و دلش میخواهد چیز دیگری باشد.
راضی بودن از موقعیت کنونی یک پدیدهی پیچیده است و به راحتی به دست نمیآید. نمیتوان کسی را مجبور کرد تا ناگهانی بپذیرد همهی چیزهایی که دارد خوب است. مثل قد، وزن، چهره، پدر و مادر، خانواده و غیره. در واقع این پذیرش به یک سفر نیاز دارد. این سفر درونی با کسب تجربه از سفرهای بیرونی همراه میشود.
اما بهترین وقت برای آموزش این مهارت مهم، دوران کودکی است. شاید به همین دلیل چائو ون شوان که از بزرگترین نویسندگان حال حاضر جهان و برنده جوایز معتبر بینالمللی است، دست روی این موضوع مهم برای کودکان گذاشته است.
او شخصیت موش کوچولو را خلق کرده تا هم به ما بزرگترها بگوید که از الان برای مهارت پذیرش فرزندتان کار کنید و هم به بچه ها و کودکان بگوید برخلاف روانشناسی زرد که میگوید خودتان را بپذیرید و دوست داشته باشید، شما برای این پذیرش باید به یک سفر بروید و تجربه کسب کنید.
اما چه سفری؟ همان سفری که موش کوچولو رفت. او قبل از هر چیز با این مسئله، درون خودش مواجه شد. آن را انکار نکرد. آن را طرح کرد. آن هم با تعداد زیاد از موجوداتی که فکر میکرد میتوانند به او کمک کنند. سفر او دستاوردهای مهمی داشت. هم برای خودش و هم برای ما و هم برای کودکان ما.
کتاب من نمی خواهم یک موش کوچولو باشم