وقت رفتن، دایی صدایم کرد و گفت: «کریم، قول بده پاسدار خون امیر باشی.» جواب دادم: « قول می دم دایی جان، قول می دم.» متوجه نبودم که هم سفرانم شاهد این گفت و گو هستند. فقط دیدم که علی چیت سازان از خنده روده بر شده است. مینی بوس که راه افتاد، معرکه گیری علی هم شروع شد. وسط مینی بوس ایستاد و گفت: « بچه ها، حالا که داریم می ریم جبهه، باید یه قول مردانه بدین، مفهومه؟!» همه با هم گفتند: «بعله!» علی گفت: « بچه ها، اگر کریم شهید شد، قول می دین انتقام خونش رو بگیرین؟» همه یک صدا با لحن داش مشتی گفتند: « قول می دیم دایی، قول می دیم.» من لنگه پوتین را حواله علی چیت سازان کردم؛ اما او جا خالی داد.