اگر داستان دن کیشوت درباره آدم خیالبافی ست که جرات می کند عین خیال خودش بشود،داستان من درباره نویسنده ای است که جرات می کند به مکتوباتش در زندگی تحقق ببخشد،به خصوص به ابداعاتش از رابطه اش با سوفی کالی،«هنرمند روایت» محبوبش. سوفی استتار کرده در پشت نیشخندش،گفت که باید همه چیز را از نو مرور کند.تصمیم گرفتم که نقطه پایانی بگذارم بر آنچه توضیح داده بودم،و به او بفهمانم که ادبیات همیشه دلچسب تر از آن چیزی ست که ما اسمش را زندگی گذاشته ایم.اولا،ادبیات براندازه تر از زندگی است و ثانیا من همیشه آن را تجربه ای توانمدتر یافته ام.