در سرزمین هایی که رعایت دموکراسی پارلمانی و لیبرالیسم براساس «بخر و بفروش» یا «تجارت تجارت است» ضعیف عمل می کند و کیمیاگری مدیریت و شعبده ها و اطوارش و القاب دهن پرکن دانشگاهی اش، فرارهای مالیاتی و اختلاس هایش و انضمام لق لقوی حیات ملی اش به حیله و مکر و فریب درنشسته است، این سرزمین ها در حیات سیاسی خود جاذبه ای هم به سوی فاشیسم ایتالیایی پیدا خواهند کرد؛ جاذبه ای در غایت همدلی، پرجنب وجوش و احساساتی و مردم شمول. عصری که ما در آن زیست می کنیم عصر دیکتاتورهاست. پیوْسودسکی در لهستان، استالین در روسیه، هورتی در مجارستان، آتاتورک در ترکیه، ریورا در اسپانیا و هیتلر در آلمان هشت سوی تحکم را قبضه کرده اند. اما هیچ یک از آنها را نمی توان با شخصیت هماننددرمان و هومئوپاتیک موسولینی مقایسه کرد، نه حتی با هر شخص مبتلا به تاردیو که بسیاری از فرانسوی های طبقۀ متوسط و خرده بورژوا آرزویش را دارند. آنتی فاشیست های ایتالیایی با آگاهی از این امواج مرید و مرادی که دیکتاتور رم در خارج از مرزها به مدد وسایل ارتباط جمعی و چاپ کسب کرده است، راهی جز اغراق و مبالغه ندارند و مجبورند این اسطوره را نفی کنند و به شلاق نقدی جانانه بکشند و او را حسابی لجن مال کنند. نه تنها باید شخصیت بادکرده اش را بی مقدار کنند و به هدایتگر پوچی ها تنزلش دهند، بلکه باید او را هیولای آدم خوار سیاسی معرفی کنند. این عمل شاید گاهی پروپاگاندا و شعاری تصنعی جلوه کند، اما بیشتر استقامتی غریزی و بدیهه خوانی ای به غایت از درونه های متضاد و نامتجانس با فاشیسم است. در چنین حالتی است که گوینده غرق میزان حقیقت های موردبحث است و باید آنها را به هر طریقی شرح دهد.