رمان «آنقدر سرد که برف ببارد» به داستان دختری میپردازد که سالها از مادرش دور بوده، چراکه آن دو در یک شهر زندگی نمیکردهاند. راوی پیش از این به ژاپن سفر کرده اما مادر برای اولین بار است که آنجا را میبیند. آن دو در این سفر باهم همراه میشوند و دختر حین این سفر، مدام به ذهنش رجوع میکند و انگار همزمان با سفر به ژاپن، سفری را هم در ذهن خود آغاز کردهاست. سفری که به گذشتهی او و خانوادهاش میپردازد و در طول داستان، او را بیشتر به ما میشناساند. دختر یک دوربین دارد که با آن از مناظر مختلف عکسبرداری میکند، اما حتی همین دوربین و عکسها نیز او را به گذشته پیوند میزند و به دل خاطرات میبرد. این دوربین او را به یاد داییاش میاندازد که از آنها عکسهای خانوادگی برمیداشته؛ عکسهایی که حالا نزد مادر است و تنها یادگار آن روزهای خوش کودکی و زندگی در کنار خانواده است. مادر تابهحال تجربهی تماشای برف را نداشته و نام کتاب به همین خاطر انتخاب شدهاست. همهی آدمها در طول زندگی بارها و بارها به گذشته سفر میکنند و یادگاریهای ایام رفته را با خود مرور میکنند، اما بعضی در این میان هستند که در گذشته زندگی میکنند. آدمهای خاطره بازی که در طول روز مدام از حال به گذشته سفر میکنند و هر بار از زاویهای نو خاطرهای جدید را کشف میکنند. شاید بتوان گفت که راوی از همین دسته از آدمهاست. نویسنده با توجه جالبی که به جزئیات داشته، توانسته تصاویر بدیعی را در ذهن مخاطب خلق کند. با اینکه زمان زیادی از چاپ این کتاب نگذشته اما در همین زمان کوتاه هم جوایز زیادی را از آن خود کرده و بسیار مورد توجه قرار گرفتهاست. جسیکا او، نویسندهای استرالیایی است که رمان دیگری به نام «محموله» را نیز در کارنامهی خود دارد.
کتاب آن قدر سرد که برف ببارد