واقعی، خونگرم و بامزه.
وقتی نوبت به نوشتن داستان هایی می رسد که بچه ها دوست داشته باشند هیچ کس بهتر از بورلی کلی یری این کار را انجام نمی دهد.
این همان چیزی است که خوانندگان منتظرش بودند.
جانمی جان! این صدای رامونا بود که در آن بعدازظهر اوایل پاییز، روی صندلی، پشت میز آشپزخانه زانو زده بود و فهرست عیدی هایش را می نوشت. رامونا کوییم بی کلاس دوم بود. روز خوشی را گذرانده و حالا در فکر هدیه های عیدش بود، البته فقط هدیه هایی که امیدوار بود بگیرد، نه چیزهایی که باید بدهد! رامونا دوباره زمزمه کرد: « جا نمی جان! » خانم کوییم بی هم چنان که در یخچال را باز می کرد تا ببیند برای شام چه چیزی پیدا می کند، گفت: « خدا را شکر که امروز حقوق می دهند. »
خانم کوییم بی گفت: « کاشکی می شد با این گوشت و گل کلم غذای باقی مانده، یک چیز حسابی درست کنم. » رامونا با خودش فکر کرد: اه، غذای مانده، و به مادرش گفت: « چون امروز پدر حقوق می گیرد شاید ما را به رستوران ببرد! » برای رامونا یک همبرگر نرم و آبدار و ادویه زده با سیب زمینی سرخ شده و یک کاسه گل کلم خرد شده در رستوران هوپربرگر، بهترین قسمت این روز بود. شام خوردن با هم و در کنار هم، احساس خوش و مطبوعی به او می داد. او و بئاتریس هیچ وقت در رستوران، سر به سر هم نمی گذاشتند.
سکوتی مطبوع بر تمام خانه سایه انداخت. هر سه نفر منتظر شام در هوپربرگر بودند. آن ها معمولا غذای شان را در گوشه ای دنج و راحت می خوردند. خانم گارسون خوشرو بود و همیشه وقتی همبرگرها و سیب زمینی سرخ شده های شان را می آورد، می گفت: « بفرمایید. »
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
یکی از جذابترین کتاب هایی که مطالعه کردم و خوشحالم که برای خواهرزاده ام هم جذاب و دوست داشتنی بود🩷
سلام برای چه سنی مناسبه؟
باور کنید برای تمام گروههای سنی مناسب و جذاب است
سلام برای چه سنی مناسبه؟
بهترین کتاب هستش عاشقشم و همهی جلد هاش رو خوندم
وقتی بچه بودم میخوندم و عاشقش بودم عالیه
عالیه😍😍کتاب مورد علاقه من وقتی بچه بودم