زندگی فرش قرمزی نیست که برای ما گشوده باشند، فرشی است با رنگهای گوناگون و بافتهای متنوع و در میان تاروپود این فرش است که ما فرش خودمان را میبافیم. باید اول بافندگی را بیاموزیم؛ آن هم از چه کسی؟ بخش بزرگی از این بافندگی را از رحم مادر همراه خود داریم و او هم از مادرش. حتی ما وارث افکار اجدادمان از قرنها قبل هستیم و بخشی را هم خود خواهیم آموخت. اما از چه کسی و کجا و چه شرایطی مهم است. خانواده نقش بزرگی را ایفا میکند، اما نقشۀ فرش؟! تو نقشآفرینی، خالقی؛ زیبا بکش. از خردت بهره بگیر و با عشق تارها را به هم گره بزن. محکم گره بزن؛ آنچنان که بر استواریت بیفزاید. از احساسات ناب و خوبت استفاده کن. رنگهای زیبا انتخاب کن. این تنوع رنگهاست که تو را به خودشناسی میرساند. با رنگها ارتباط برقرار کن. آنها را در معرض نور قرار بده. بگذار چند روزی نور بر آنها بتابد. نگاه کن، معجزه میبینی؛ زیرا نور بر رنگها تابیده است. رنگی در کار نیست؛ همه یک رنگیم. همه از یک جنسیم و از یک نور واحد که بر همه یکسان تابیده است؛ نوری همراه با انرژی عشق بینهایت.
کتاب یک روز تا ابدیت