برگ سرفهای کرد و آرام گفت: بله… پیر شدهام اما پیریام را خیلی دوست دارم به شرط آنکه جوانها سر به سرم نگذارند و ناراحتم نکنند. پیری یعنی یک کوه پر از خاطره داشتن، آنقدر چیزها دیدهام و شنیدهام که خدا میداند. من مثل یک کتاب خیلی بزرگ قصه هستم و از پیری خود کاملا راضی هستم. برگ همسایه گفت: هر کس که در زندگی به درد دیگران خورده باشد از پیری خود راضی ست.
(برگرفته از متن ناشر)