در گوشهیی از این سرزمین دهکدهیی بود که در آن باغی کوچک و قشنگ با درختی بلند به نام سرو و باغ دیگری کنار جوی آب با درخت بزرگی به نام چنار وجود داشت. در این دهکده پرندهی کوچک و قشنگی هم به نام چرخریسک نامهرسان بود. یک سال آرامش دهکده به هم خورد و دهکدهی آرام پر از کلاغ شد. با آمدن کلاغها خبرچینی و دروغ شایع شد و دوستیها کمکم به جدایی و دشمنی تبدیل شد. صدای صادق و مهربان چرخریسک در انبوه قارقار کلاغها گم شد و او هیچ چارهیی ندید جز اینکه به سوی سیمرغ بر فراز بلندترین قلهی کوه برود و از او یاری بخواهد...
کتاب کلاغ ها