زمانی که خودم را کاملا باخته بودم، رویاها بودند که مرا به آغوش زندگی بازگرداندند. ماجرا از اوایل بیست سالگی ام شروع شد؛ زمانی که من در زندگی وارد مسیری تاریک و بی بازگشت شدم. ده ساله بودم که پدرم را از دست دادم و نتوانستم با غم و اندوه مرگش کنار بیایم. این ماجرا و مسائل دیگر زندگی را برایم پوچ و بی معنی کرده بودند تا این که تصادفا به آثار کارل یونگ برخوردم و با دنیای شگفت انگیز، جادویی و امیدبخش رویا آشنا شدم.