... زن فغان و گریه اش را فروخورد.انگار یک دفعه یادش بیاید که چیزی بگوید به سمت صورتم برگشت. «« چه بگویم؟»» صورتش حالتی که بتوان نوشت،نداشت؛ فقط یک سری خطوط که بیشتر صورت ها دارند با یک بینی پهن و بزرگ و البته اشک هایش را هم به یاد دارم که پهنای صورتش را خیس کرده بود.آب بینی اش را بالا کشید و به انگشتان پایم چشم دوخت و گفت : «« فردا لاک قرمزت قبل از غسل دادنت پاک می شه.»»...
کتاب اتاق ابدی