عبداللّه موصلی گفته است: «روزی حجّاج ثقفی در عزای ازدسترفتن دوست عزیزی نشسته بود که گفت: کاشکی کسی با چند بیتی به تسلای دل ما برخیزد. فرستادۀ عبدالملک مروان _ از شام _ نزد حجّاج نشسته بود. گفت: حضرت امیر! اجازه می دهید برای تسلایتان چیزی بگویم؟ گفت: بگو! گفت: هر کس روزی عزیزش را از دست خواهد داد یا به مرگ یا به بیماری یا به افتادن از بام. شاید هم با ویران شدن سقف بر سر او یا با افتادن در چاه یا هر راه دیگری که ما نمی دانیم. حجّاج گفت: مرا با مصیبتی بزرگتر از مصیبت خودم تسلا دادی!»
کتاب کتاب آدم های احمق