دوباره سر به سوی کتابخانهها نهادم و شب و روز از لابهلای کتابها به جستوجو نشسته و کندوکاو نمودم، تا بلکه جواب این سوال را پیدا کنم ولی چیزی عایدم نشد. شاید وقتم را تلف میکردم تصور کردم که من استثناء هستم و نمیتوانم وارد این مسیرها شوم و فقط افراد خاصی توان عبور از این راهها را دارند. با شاید هم ما انسانهای عادی هستیم و آنان از جمله خدایاناند، که اراده مطلقشان توان انجام هر عملی را دارد. من باید چکار کنم؟ من نیز هدف دارم و در وجودم این قدرت و پتانسیل و کشش را میبینم که بر کرسی عمارت ریاست. بنشینم... درست مانند این جماعت محترم همیشه به اینان احترام قائل بودم به روشهای عجیب و غریبی که پی میگرفتند تا سر یک ملت را شیره مالیده و سرکیسه کنند و این برایم هیجانانگیز بود. من هیچگاه خودم را از ملت ندانستم.... من خودم را از جنس همان خدایان انساننمای المبنشین میدانستم و احساسی درونی مرا وادار میکرد که پیش رفته تا به آسمان ها رسم.....
کتاب تترالوژی(چهارگانه)