در طی تجربه نزدیک به مرگ هنگامی که به مرحله انتقال میرسیم- بسته به زمینه فرهنگی تجربه کننده، این انتقال ممکن است از میان یک دروازه، یک پل و یا یک تونل صورت گیرد- شروع می کنیم به دیدن نور. نوری فراتر از حد تصور و باشکوه تر از آنچه که به کلام درآید. نوری سفیدتر از سفید، درخشان تر از هر نوری که در مخیله تان می گنجد و وقتی به آن نزدیک تر می شویم، عشقی بلاشرط کاملا ما را در برمیگیرد. اگر تنها یک بار چنین تجربه ای را از سر بگذرانیم، دیگر هرگز از مرگ نخواهیم ترسید. به واقع مرگ ترسناک نیست. آنچه که ما از زندگی خود می سازیم ترسناک است. مردمی که این نور را دیده اند، در یک لحظه تمام دانش را در اختیار گرفته اند. متاسفانه در تجربه نزدیک به مرگ، شخص پس از بازگشت بخش اعظمی از این دانش را از یاد می برد. اما آنچه را که بسیاری از آنها به خاطر می سپارند و به نظر من تنها چیزی است که ما نیز باید به ذهن بسپاریم، لزوم مسئولیت پذیری ما در کل زندگی است و اینکه ما محق به انتقاد، سرزنش، قضاوت و نفرت از دیگران نیستیم. ما و تنها ما، مسئول کل زندگی فیزیکی خود هستیم. پی بردن به این نکته بسیاری از اولویتهای ما را در زندگی تغییر می دهد. در حضور این نور خارق العاده که تجربه کنندگان بسته به اینکه به چه فرهنگی تعلق داشته باشند، آن را «حضرت مسیح»،«خدا»،«عشق»، و یا «نور» می نامند، در می یابیم که در قبال تمام اعمالی که در زندگی انجام داده ایم مسئولیت تام و تمام داریم. در اینجاست که می فهمیم در کجا انتخابهای غلطی انجام داده ایم و کجا بهترین انتخاب را نکرده ایم. در اینجاست که متوجه می شویم تنها چیزی که به طور مطلق ارزش دارد عشق است. هر چیز دیگر، دارائی ها، موفقیت ها، مدارج علمی، پولی که به دست آورده ایم و تعداد پالتوهای پوست مان، کاملا بی اهمیت است.